گنجور

 
بابافغانی

هر دم آرایش آن عارض چون گل کشدم

گه در گوش گهی رشته ی کاکل کشدم

از تجمل نکند بر من درویش نگاه

آه از آنروز کزین ناز و تجمل کشدم

نتوان دید که زلفش دگری باز کند

ور ببندم نظر از دور تحمل کشدم

من خود از کشتنیانم بهمه حال ولی

نه چنان نیز که بی فکر و تأمل کشدم

آه از آن شوخ که با مردم بیگانه مدام

می کند همنفسی تا بتغافل کشدم

من اگر جان بدهم، جای رقیبم ندهد

چکنم گر نکنم سعی تنزل کشدم

نالد از درد فغانی و مرا دیده پر آب

چون نگریم که وفا نامه ی بلبل کشدم