سراسر شیوهٔ نازست سرو ناز پروردش
ولی در جلوهٔ جولان نمییابد کسی گردش
خیال جوهر فرد دهانش جان مشتاقان
ز هستی فرد سازد جان فدای جوهر فردش
گرفتاری که حیران جمال اوست روز و شب
نبیند راحت از خواب و نباشد لذت از خوردش
کسی را سجده ی محراب ابرویش قبول افتد
که اشک سرخ پیدا باشد از رخساره ی زردش
بقدر حال خود هر کس بدین در تحفه یی دارد
من مسکین ندارم هیچ غیر از تحفه ی دردش
باظهار محبت هر که خود را مرد ره داند
گر از تیغ ملامت رو بگرداند مخوان مردش
فغانی با گل و گلزار عالم داشت دلگرمی
هوای گلرخی از هستی خود ساخت دلسردش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.