گنجور

 
بابافغانی

ما گرفتاریم بر ما ناوک بیداد ریز

سوسن و گل در کنار مردم آزاد ریز

قطره ی خونابه ام در آتش گلخن فگن

پاره ی خاکسترم در رهگذار باد ریز

خار خشک ما سزاوار سموم آتشست

آسمان گو آب رحمت بر گل و شمشاد ریز

ایکه با شیرین لبالب میزنی جام مراد

جرعه یی گر می توانی بر گل فرهاد ریز

استخوانم ریخت وز نو مینهم بنیاد عشق

از پر خود ای هما گردی برین بنیاد ریز

خواهد از بسیاری غم بردنم خواب عدم

جرعه یی از ساغر خود بر من ناشاد ریز

برگذرگاه فغانی خار هم باشد دریغ

ای صبا نسرین و گل بر منزل آباد ریز