دل بیقرار و دولت دیدار مشکلست
گر خود عنایتی نکنی کار مشکلست
میخانه یی برون ندهد این شراب تلخ
کمتر که شرح مسئله بسیار مشکلست
هر دم بدل هزار سنان می رسد ز دوست
با آنکه درد خوردن یک خار مشکلست
تا نیست جذبه یی نتوان کرد جان نثار
رفتن بپای خود بسر دار مشکلست
پیش دهان تنگ تو بستم لب از سؤال
آری درین معامله گفتار مشکلست
از قرص آفتاب عجب نیست کسب نور
کاری چنین ز ذره ی دیوار مشکلست
دل را بیازمای فغانی و عشق ورز
رفتن درین محیط بیکبار مشکلست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.