گنجور

 
بابافغانی

پیش ما خاطر شاد و دل غمناک یکیست

حال آسوده و درد جگر چاک یکیست

برگ عیش دگران روز بروز افزونست

خرمن سوخته ی ماست که با خاک یکیست

در گلستان جهانم اثر عیش نماند

همچنان به که گلش با خس و خاشاک یکیست

ما که از خویش گذشتیم چه هجران چه وصال

مردن و زیستن مردم بیباک یکیست

آنچنانم که جفای تو ندانم ز وفا

زهر پیش من دیوانه و تریاک یکیست

صدق ما با تو درستست چو آیینه و آب

عاشقانرا دل صاف و نظر پاک یکیست

راحت و رنج فغانی ز خیال من و تست

راست بین باش که نیک و بد افلاک یکیست