گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
بابافغانی

قسم بخالق بیچون و صدر بدر انام

که بعد سید کونین حیدرست امام

امام اوست بحکم خدا و قول رسول

که مستحق امامت بود بنص کلام

امام اوست که چون پای در رکاب آورد

روان بطی لسان هفت سبع کرد تمام

امام اوست که قایم بود بحجت خویش

چراغ عاریت از دیگری نگیرد وام

امام اوست که بخشید سر بروز مصاف

بدان امید که بیگانه را برآید کام

امام اوست که قرص خور از اشارت او

به جای فرض پسین بازگشت از ره شام

امام اوست که انگشتری بسائل داد

نهاد مهر رضا بر لب و نخورد طعام

امام اوست که داند رموز منطق طیر

نه آنکه رهزن مردم شود بدانه و دام

امام اوست که دست بریده کرد درست

نه آنکه دوخت بصد حیله وصله بر اندام

امام اوست که خلق جهان غلام ویند

نه آنکه از هوس افتد به زیر بار غلام

توایکه اهل حسد را امام می دانی

گشای چشم بصیرت اگر نیی سرسام

کدام ازان دو سه در حل مشکلات یکی

بعلم و فضل و هنر داد خصم را الزام

کدام ازان دو سه بیگانه در طریق صواب

نهاده اند بانصاف آشنایی گام

کدام ازان دو سه یکروز در مصاف و نبرد

بقصد دشمن دین برفروخت برق حسام

من آن امام نخواهم که بهر باغ فدک

کند ز ظلم بفرزند مصطفی ابرام

من آن امیر نخواهم که آتش افروزد

بر آستانه ی کهف انام و صدر کرام

من آن امام نخواهم که در خلا و ملا

برند تا بابد مردمش بلعنت نام

بگرد خوان مروت چگونه ره یابد

کسی کش آرزوی نفس کرده گرده و خام

قبول عایشه بگذار و بیعت اجماع

چه اعتبار بقول زن و تعصب عام

خسی اگر بگزینند ناکسان از جهل

مطیع او نتوان شد باعتقاد عوام

گل مراد کجا بشکفد ز غنچه ی دل

ترا که بوی محبت نمی رسد بمشام

میانه ی حق و باطل چگونه فرق کند

مقلدی که نداند حلال را ز حرام

چه خیزد از دوسه نا اهل در علف زاری

یکی گسسته مهار و یکی فگنده لجام

اسیر جاه طبیعت کجا خبر دارد

که مبطلات کدامست و واجبات کدام

بمهر شاه که اوقات ازان شریفترست

که ذکر خارجی و ناصبی کنیم مدام

وگرنه توده ی اخگر شود دمی صد بار

ز برق تیغ زبانم سپهر آینه فام

در آن زمان که خلافت به دست ایشان بود

مدار کار شریعت نداشت هیچ نظام

دو روزه مهلت ایام این سیه بختان

ز اقتضای قضا بود و گردش ایام

هزار شکر که این اعتبار بی بنیاد

چو عمر کوته دون همتان نداشت دوام

زند معاویه در آتش جهنم سر

چو ذوالفقار علی سر برآورد ز نیام

بمبدعی که مسمی باسم الله است

بنور معرفت ذوالجلال والاکرام

بگوهر صدف کاینات یعنی دل

بانبیای کرام و به اولیای عظام

که در حریم دلم داشت بامداد ازل

فروغ روشنی مهر اهل بیت مقام

فغانی از ازل آورد مهر حیدر و آل

بخود نساخته از بهر التفات عوام

سفینه ی دلم از مدح شاه پر گهرست

گواه حال بدین علم عالم علام

بطوف کعبه ی اسلام تا چو اهل صفا

کبوتران حریم حرم کنند مقام

شکسته باد دل خارجی چو طره دال

خمیده باد قد ناصبی چو حلقه ی لام