بیم و حسرت، دگر این باره چنان آزردم
که بپاشید قوایم ز هم و پژمردم
سست شد پایم و با سر به زمین برخوردم
مرده شد زنده و من زنده ز وحشت مردم
خویشتن خواب و یا مرده گمان می بردم
پس ازین هر چه به خاطر دارم
همه را خواب و گمان پندارم
گرچه آن حادثه نی خواب و نه بیداری بود
حالتی برزخ بیهوشی و هشیاری بود
نه چو در موقع عادی، نظرم کاری بود
نه جهان یکسره از منظره ام عاری بود
در همان حال مرا، در نظر این جاری بود
کان کفن تیره ز جا برجنبید
مر مرا با نظر خیره بدید
خاست از جای به پا اندک و واپس شد نیز
وانمود اینسان کو را بود از من پرهیز
با یکی ناله لرزنده وحشت انگیز
گفت ای خفته بیگانه از اینجا برخیز
چیست کار تو در این بقعه اسرارآمیز
که پر اسرار در و دیوار است
پایه خشت و گلش اسرار است
این طلسم است نه یک زمره ز آبادانی
این طلسمی است که در دهر ندارد ثانی
به طلسم است در آن روز و شب ایرانی
زین طلسم است دیار تو بدین ویرانی!
جامه من کند این دعوی من برهانی
من هیولای سعادت هستم
که بر این تیره سرا دل بستم
مر مرا هیچ گنه نیست به جز آنکه زنم
زین گناه است که تا زنده ام اندر کفنم
من سیه پوشم و تا این سیه از تن نکنم
تو سیه بختی و بدبخت چو بخت تو منم
منم آنکس که بود بخت تو اسپید کنم
من اگر گریم، گریانی تو
من اگر خندم، خندانی تو
بکنم گر ز تن این جامه، گناهست مرا!
نکنم، عمر در این جامه، تباهست مرا!
چه کنم؟ بخت از این رخت، سیاهست مرا!
حاصل عمر از این زندگی، آهست مرا!
مرگ هر شام و سحر، چشم به راه است مرا!
زحمت مردن من یک قدم است!
تا لب گور کفن در تنم است!
فقط از مردنم آئین مماتم باقیست
یعنی آن فاتحه خوانی وفاتم باقیست
اینکه بینی تو که باز این، رخ ماتم باقیست
یادگاری است، کز ایام حیاتم باقیست
گریه و ناله و آه، از حرکاتم باقیست
بهر گور است معطل ماندم
ورنه من فاتحه خود خواندم
از همان دم که در این تیره دیار آمده ام
خود کفن کرده ببر، خود به مزار آمده ام
همچو موجود جمادی، نه بکار آمده ام
جوف این کیسه سربسته، ببار آمده ام
مردم از زندگی، از بس بفشار آمده ام
تا درین تیره کفن در شده ام!
زنده نی، مرده ماتم زده ام!
تا به اکنون که هزار و صد و اندی سال است:
اندر این بقعه، درین جامه، مرا این حال است
غصب از آن، حق حیات من زشت اقبال است
(من) با تو این عمر شگفت آر تو بی امثال است
گوئی این عمر دگر مرگش نه در دنبال است
پدر و مادرت آیا که بدند؟
تو چرا زنده ای، آنها چه شدند!
بر زبانم بر او، حرف پدر چون آمد
بر رخش وضعیت حال دگرگون آمد
گوئی این حرف خراشیدش و دل خون آمد
چون ز بس آه از آن سینه محزون آمد
بوی خون، زان دل خونین شده بیرون آمد
هر چه گفتم: چه شدت؟ در پاسخ
ناله سر کرد که آوخ آوخ
«من به ویرانه ز ویران شدن ایرانم!
من ملک زاده این مملکت ویرانم!
آوخ از بخت من غمزده آوخ آوخ
دختر خسرو شاهنشه دیرین بودم
نازپرورده در دامن شیرین بودم
حالم این مقبره مسکن شده آوخ آوخ
خانه اول من، گوشه ویرانه نبود
چه حرمخانه اجداد من این خانه نبود
یاد از رفته این دهکده آوخ آوخ
دخت شاهی که زبم مملکتش تا قافست
شده ویرانه نشین ای فلک این انصافست؟
سرد شد آتش آتشکده آوخ آوخ
سپس او خیره بماند و من نیز
خیره: زین قصه اسرارآمیز
فرط آن خیرگیم حال مجانین آورد
در و دیوار به چشمم همه رنگین آورد
خشت ها در نظرم، شکل شیاطین آورد
بر دماغم، اثر لطمه سنگین آورد
نظرم خیره شد آخر به سرم این آورد
پیش کز واهمه، از خود بروم
به کزین واهمه، از خود بروم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این متن از حالتی بین خواب و بیداری صحبت میکند که در آن احساس بیحالی و ترس دارد. او خود را در حالت مرگ میبیند و از زندگی در این حالت ناراحت است. در ادامه، شخصی به او میگوید که چرا در این مکان اسرارآمیز مانده، و او را به فرار از این حالت تشویق میکند. شاعر به یاد گذشتهی خود و زندگیای که داشته، حسرت میخورد و از بدبختیاش مینالید. او به نوعی به زندگی و مرگ فلسفی مینگرد و از غم و اندوهی که بر دوش دارد، شکایت میکند و نشان میدهد که بخت خوبی ندارد. پایان متن به حالتی از حیرت و ناگوارگی اشاره دارد که در آن شاعر به تفکر دربارهی وضعیت خود و حوادثی که دچار آن شده، میپردازد.
هوش مصنوعی: نگرانی و حسرت من به قدری زیاد شده که دیگر توانم را از دست دادهام و به شدت افسرده شدهام.
هوش مصنوعی: پایم به قدری سست شد که با سر به زمین افتادم. در آن لحظه، مردهای زنده شد و من، به خاطر ترس از مردم، هنوز زندهام.
هوش مصنوعی: من فکر میکردم که خودم خواب هستم یا مثل مرده به سر میبرم.
هوش مصنوعی: از این به بعد هر چیزی که به یاد میآورم، آن را مثل خواب و خیال تصور میکنم.
هوش مصنوعی: هرچند آن اتفاق نه خواب بود و نه بیداری، حالتی میان بیهوشی و هوشیاری به شمار میرفت.
هوش مصنوعی: در زمان معمولی، نه من به هیچ چیزی توجه میکردم و نه جهان اطرافم برایم جالب بود.
هوش مصنوعی: در آن لحظه، در ذهن من تصویری از او وجود داشت.
هوش مصنوعی: کفن سیاه از جا حرکت کرد و من را با نگاه خیرهای مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: از جا برخاست و کمی به عقب رفت و به این شکل نشان داد که کسی که از من پرهیز دارد.
هوش مصنوعی: با صدای نالهای ترسناک و لرزان، به کسی که خوابیده و غریبه به نظر میرسد میگوید: از اینجا بلند شو.
هوش مصنوعی: چرا در این مکان رازآلود به کار مشغولی؟
هوش مصنوعی: دیوار و در این مکان پر از راز و رمز هستند، و بنیان آنها از خشت و گل، خود را نیز در بر دارد.
هوش مصنوعی: این یک جادو یا رمز و رازی است که مانند جمعیتی از ساکنان نیست. این طلسمی است که در تاریخ و زمان جدیدی نظیر ندارد.
هوش مصنوعی: در آن روز و شب، ایرانی به نوعی گرفتار و در بند است و این وضعیت ناگواری که بر دیار تو حاکم است، نتیجه همان بند و طلسمی است که بر آن حکمفرماست.
هوش مصنوعی: لباس من باعث میشود که ادعای من اثبات شود.
هوش مصنوعی: من موجودی هستم که نماد خوشبختی و سعادت است و برای این خانه تاریک و غمانگیز، دل سپردهام.
هوش مصنوعی: من هیچ گناهی ندارم جز این که به خاطر زنده ماندن، در سایه مرگ قرار دارم و همیشه در یاد مرگ هستم.
هوش مصنوعی: من لباس سیاه به تن دارم و تا زمانی که این لباس سیاه را از خود دور نکنم، تو هم به همین شکل بدبختی و بدشانسی را تجربه میکنی، زیرا بخت تو به من وابسته است.
هوش مصنوعی: من همان کسی هستم که بخت و اقبال تو را بهتر میکنم.
هوش مصنوعی: اگر من بگریم، تو هم خواهی گریست و اگر من بخندم، تو هم بخندی.
هوش مصنوعی: اگر از این لباس جدا شوم، احساس گناه میکنم! اما اگر نکنم، عمرم در این لباس هدر میرود!
هوش مصنوعی: چه کنم که سرنوشت من بدجوری به هم خورده است؟ زندگیام میگذرد و نتیجهاش برایم امیدبخش نیست!
هوش مصنوعی: هر شب و روز، منتظر مرگ هستم!
هوش مصنوعی: مردن برای من تنها یک قدم فاصله دارد! تا زمانی که کفن بر تنم است، هنوز در این دنیا هستم!
هوش مصنوعی: تنها نشانهای که از مرگ من باقی مانده، همین مراسم فاتحهخوانی است.
هوش مصنوعی: اگر ببینی که این چهره غمانگیز هنوز باقیست، باید بدانی که این یادگاری است از روزهای زندگیام.
هوش مصنوعی: احساسات من به شکل گریه و ناله و آه هنوز در وجودم باقی مانده است.
هوش مصنوعی: منتظر ماندهام تا به خاک بسپارندم، در حالی که خودم بر مرگم ندا دادهام.
هوش مصنوعی: از زمان حضورم در این دنیای تاریک، با این اندیشه که روزی خواهم مرد، آماده مرگ شدهام و به سوی محل آرامش خود آمدهام.
هوش مصنوعی: همچون چیزی بیحرکت و بیحیات، در این کیسه که بسته است به کار نیامدهام و تنها برای گذر زمان و به دنیا آمدن آمدهام.
هوش مصنوعی: از زندگی به اندازهای فشاری متحمل شدهام که مردم را نمیتوانم تحمل کنم.
هوش مصنوعی: در این عبارت، گوینده از وضعیت خود سخن میگوید. او احساس میکند که در شرایطی تاریک و غمانگیز قرار دارد، جایی که نه زنده است و نه مرده. به نوعی، او در میان زندگی و مرگ به سر میبرد و به خاطر این وضعیت درد و اندوهی عمیق را تجربه میکند.
هوش مصنوعی: تا به حال که بیش از هزار و صد سال از عمرم میگذرد، در این مکان و با این وضعیت، همچنان به همین حالتی که هستم ادامه میدهم.
هوش مصنوعی: این بیت به بیان نارضایتی شاعر از وضعیت خود و زندگیاش میپردازد. شاعر احساس میکند که زندگیاش تحت تاثیر ظلم و غصب قرار گرفته و این وضعیت را ناشی از بدشکلی و بداقبالی میداند. او از معشوق خود خواسته است که با توجه به بینظیر بودنش، دلی شگفتانگیز و عمرش را تحت تاثیر قرار دهد. به عبارتی، شاعر به زیبایی و ویژگیهای خاص معشوق اشاره میکند و از او میخواهد که زندگیاش را بهبود بخشد.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که این زندگی دیگر برای مرگ در پی نیست.
هوش مصنوعی: آیا پدر و مادرت انسانهای بدی بودند؟ پس تو چرا هنوز زندهای و آنها چه بر سرشان آمده؟
هوش مصنوعی: وقتی که حرف پدر بر زبانم میآید، حال او به کلی تغییر میکند.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که این حرف او را آزرده کرده و دلش را خون کرده است، زیرا به خاطر اندوه بسیارش، مرتب آه و ناله میکند.
هوش مصنوعی: عطر خون، از دل جگر سوخته و دردناک بیرون آمد.
هوش مصنوعی: هر چه پرسیدم که چه شدت و سختی است، او فقط نالهای سر داد و گفت: آه، چه دردناک است.
هوش مصنوعی: من از ویرانی ایران به ویرانهای که تبدیل شده، حسرت میخورم! من فرزند این دیار و این کشور خراب شدهام!
هوش مصنوعی: افسوس بر حال من که بخت من غمگین و بدشگون است.
هوش مصنوعی: من دختر خسرو، پادشاه بزرگ و قدیمی هستم و در دامن شیرین، با محبت و نازپروری بزرگ شدهام.
هوش مصنوعی: حالم مثل این مقبره شده است؛ افسوس و دریغ.
هوش مصنوعی: خانهی اول من در یک مکان ویران قرار نداشت، زیرا این مکان محل و حرمت اجداد من نبود.
هوش مصنوعی: یاد و خاطره کسانی که دیگر در این دهکده نیستند، باعث حسرت و اندوه میشود.
هوش مصنوعی: دختر شاهی که سرزمینش تا دورترین نقاط ویران شده، ای آسمان، آیا این عدالت است؟
هوش مصنوعی: آتشکده خاموش شده و دلی پر از درد و حسرت دارم.
هوش مصنوعی: سپس او مدت زیادی به چیزی زل زد و من هم همینطور، به خاطر این داستان رازآلود.
هوش مصنوعی: خوشحالی و شادی بسیار زیاد من به حدی رسیده که حتی دیوارها و محیط اطرافم را رنگارنگ و زیبا میبینم، گویا مانند افرادی دیوانه شدهام.
هوش مصنوعی: در نظر من، آجرها به شکل شیاطین درآمدند و بر سرم تأثیر سنگینی گذاشتند.
هوش مصنوعی: من در نهایت به چیزی جذب شدم که بر سرم آمد.
هوش مصنوعی: در برابر ترس و واهمهای که احساس میکنم، بیشتر از خودم دور میشوم و این احساس به من اجازه نمیدهد به خودم نزدیک شوم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.