بخش ۳ - تابلوی دوم: روز مرگ مریم
دو ماه رفته ز پاییز و برگها همه زرد
فضای شمران، از باد مهرگان، پر گرد
هوای «دربند» از قرب ماه آذر سرد
پس از جوانی پیری بود چه باید کرد؟
بهار سبز به پاییز زرد شد منجر
به تازه اول روز است و آفتاب به ناز
فکنده در بن اشجار، سایههای دراز
روان به روی زمین، برگها ز باد ایاز
به جای آن شبیام، بر فراز سنگی باز
نشستهام من و از وضع روزگار پکر
شعاع کماثر آفتاب افسرده
گیاهها همگی خشک و زرد و پژمرده
تمام مرغان، سر به زیر بالها برده
بساط حسن طبیعت، همه به هم خورده
به سان بیرق خم، سرو آیدم به نظر
به جای آنکه نشینند، مرغهای قشنگ
به روی شاخهٔ گل، خفتهاند بر سرِ سنگ
تمام درهٔ دربند، زعفرانیرنگ
ز قال و قیل بسی زاغهای زشتآهنگ
شدست بیشه، پر از بانگ غلغل منکر
نحیف و خشک شده، سبزههای نو رسته
کلاغ روی درختان خشک بنشسته
ز هر درخت، بسی شاخه باد بشکسته
صفا ز خطهٔ ییلاق، رخت بربسته
ز کوهپایه همی خرمی، نموده سفر
بهار هرچه نشاطآور و خوش و زیباست
به عکس پاییز افسرده است و غمافزاست
همین کتیبهای از بیوفایی دنیاست
از این معامله ناپایداریاش پیداست
که هرچه سازد اول کند خراب آخر
به یاد آن شب مه افتی گر در این ایام
گذشته زان شب مهتاب پنج ماه تمام
خبر ز مریم اگر پرسی دختر ناکام
به جای که شبیش اوفتاده است آرام
ولی سراپا پیچیده است آن پیکر
به یک سفید کتانی، ز فرق تا به قدم
چو تازه غنچه به پیچیده پیکرش محکم
بکندهاند یکی گور و قامتِ مریم
بخفته است در آن تیره خوابگاه عدم
هنوز سنگ ننهشتند، روی آن دلبر
نشسته بر لب آن گور، پیرمردی زار
فشاند اشک همی، روی خاکهای مزار
ولی عیان بُوَد از آن دو دیدهٔ خونبار
که با زمانه گرفت است کشتی بسیار
جبینش از ستم روزگار، پر ز اثر
به گور، خاک همی ریزد، او ولی کم کم
تو گو که میل ندارد، به زیر گل مریم:
نهان شود، پدر مریم است، این آدم
بعید نیست تو نشناسیاش، اگر من هم!
گرفتهام همی الساعه زین قضیه خبر:
خمیده پشت، زنی پیر، لندلندکنان
دو سه دقیقه پیش آمد و نمود فغان
که صد هزاران لعنت به مردم تهران
سپس نگاهی بر من نمود و گشت روان
بدو بگفتم از من چه دیدهای مادر
ازین سوال من آن پیرزن به حرف آمد
که من ز مردم تهران ندیدهام جز بد
ز فرط خشم همی زد به روی خاک لگد
گهی پیاپی سیلی به روی خود میزد
همی بگفتم آخر بگو چه گشته مگر
جواب داد که: ما مردمان شمرانی
ز دست رفتیم آخر، ز دست تهرانی
از این میان، یکی آن پیرمرد دهقانی
ببین به گور نهد، دخترش به پنهانی
تو مُطلِع نهای از ماجرای این دختر!
همین که گفت چنین، من که تا به آن هنگام
خبر نبودم، که آن مردکِ سیهایام
به روی خاک، چه کاری همی دهد انجام؟
نظر نمودم و دیدم که دختری ناکام
به زیر خاک سیه می رود به دست پدر!
خلاصه آنچه که، آن پیرزن بیان بنمود
که نام این زن ناکام مرده، مریم بود
چنان بسوخت دلم، کز سرم برآمد دود
دهان سپس، پی و دنبالهٔ سخن بگشود
که این به گور جوان رفتهٔ سیهاختر:
چراغ روشن در بند بود، این مهوش
دلم گرفته ز خاموش گشتنش آتش
به تازه بود جوان مرده، هیجده سالش
قشنگ و باادب و خانهدار و زحمتکش
نصیب خاک شد، آن پنجههای پر ز هنر!
ندانی آنکه به صورت، چقدر بُد زیبا؟
ندانی آنکه به قامت، چگونه بُد رعنا؟
کنون که مرده و دادست عمر خود به شما
خلاصه امسال از یک جوان خودآرا!
فریب خورد و جوانمرگ گشت و خاک به سر!
جوانکِ فُکُلیای، به شیطنت استاد!
دو سال در پی این دختر جوان افتاد
که تو ز خوبی شیرین شدی و من فرهاد
تو کام من بده و من ترا نمایم شاد
فرستم از پی تو خواستگار و انگشتر
عروسی از تو نمایم، به بهترین ترتیب
دو سال طفره زد، آن دختر عفیف و نحیف
ولیک اول امسال از او بخورد فریب
چه چاره داشت که او را بُد این بلیه نصیب؟
نشاید آنکه جدل کرد، با قضا و قدر!
قریب شش مه ز آغاز سال نو با هم
بُدَند گرم همانا همین که شد کم کم،
بزرگ ز اول پاییز، اِشکَمِ مریم
بساط عشق دگر، ز آن به بعد خورد به هم
شدند عاشق و معشوق، خَصمِ یکدیگر
چو گفته بود به او مریم: آخر ای آقا
مرا شکم شده پُر پس چه شد عروسیِ ما؟
جواب داد بدو، من ازین عروسیها،
هزار گونه دهم وعده! کی کنم اجرا؟
ببین چه پند بدو داده بود آن کافر!!
که گر ز من شنوی رو «به شهر نو» بنشین
نما تو چند صباح زندگانی رنگین
(عشقی) تفو به روی جوانانِ شهریِ ننگین!
ندانم آنکه خود این گونه مردم بیدین:
چه میدهند جواب خدای در محشر؟
میانشان پس از این گفتگو، دگر ببرید
دو ماه پاییز، این دخترک چهها نکشید؟
همی به خویش، به مانند مار پیچید
خلاصه تا پدرش این قضیه را فهمید:
ز شرم قوهٔ طاعت در او نماند دگر!
همین که دید که بر ننگ وی، پدر پی برد:
غروب تریاک آورد خانه و شب خورد!
همی ز اول شب کند جان سحرگه مرد
ز مرگ خود، پدر پیر خویش را آزرد!
ز گریه نصفه شد این پیرمرد خون به جگر!
همی ننالد و بغضش گرفته راه گلو
به زور میکند آن را درون سینه فرو
خلاصه تا نبرد کس ز اهل شمران بو
بر این قضیهٔ بیعصمتی دختر او
نهان ز خلق مر، او را نهد به خاک اندر!
غرض نکرد خبر، هیچکس نه مرد و نه زن
ز بانگ صبحدم، این پیرمرد با شیون
خودش بداد ورا غسل و هم نمود کفن
خودش برای وی آراست حجلهٔ مدفن
مگر به مردم تهران خدا دهد کیفر!
چه ما که زور نداریم و قادرند آنها
هر آنچه میل کنند آورند بر سر ما
دگر ز ناله و نفرین نماند هیچ به جا
که بهر مردم تهران، ورا نکرد ادا
به اختصار نوشتم من اندرین دفتر
غرض تمامی اسرار را بگفت آن زن
پس از شنیدن این جملههاست کاکنون من
نشستهام به تماشای آن سیه مدفن
به زیر خاک سیه، خفته آن سپید کفن
چقدر حالت این منظره است حُزنآور؟
پدر نشسته و ناخوانده هیچکس بر خویش
نهاده نعش جگرگوشه، در برابر خویش
گهی فشاند یک مشت خاک، بر سر خویش
گهی فشاند مشتی، به روی دختر خویش
ای آسمان بستان، انتقام این منظر!
چو آن سفید کفن خورده، خورده شد پنهان
به زیر خاک سیاه و از او نماند نشان
نهاد پیر، یکی تخته سنگ بر سر آن
سپس به چشم خداحافظی جاویدان
نگاه کرد بر آن گور داغدیده پدر
(پیرمرد): به زیر خاک سیهفام، مریم ای مریم
چه خوب خفتهای، آرام مریم ای مریم!
برستی از غم ایام، مریم ای مریم!
بخواب دختر ناکام، مریم ای مریم!
بخواب تا ابد، ای دختر اندرین بستر!
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: غزل توصیف حال و هوای پاییزی و اندوه از مرگ دختری به نام مریم را روایت میکند. شاعر از زردی برگها و سرمای آذر میگوید و به تغییرات طبیعت اشاره میکند. مریم دختری زیبا و باادب بود که به دلیل فریب عشق، به سرنوشت تلخی دچار شد و پدرش در غم او اشک میریزد. او به زندگیاش خاتمه داد و پدرش با دلی آکنده از غم او را در خاک نهاد. شاعر نگرانی و خشم خود را از جامعه و مردمی که به دیگران آسیب میزنند، ابراز میکند و به عمق درد و رنجهای انسانی میپردازد. خاتمه غزل به یاد مریم و آرامش او اشاره میکند و پدر در نهایت به دور از دیگران بر مزار دخترش مینشیند. این شعر ترکیبی از طبیعت، عشق، غم و انتقاد از جامعه است.
هوش مصنوعی: دو ماه از فصل پاییز گذشته و برگها همه زرد شدهاند. فضای شمران (شهری در ایران) تحت تأثیر باد مهرگان پر از گرد و غبار است.
هوش مصنوعی: هوای «دربند» در اوایل آذر ماه سرد است و این سرما نشانهای از پیری است که بعد از جوانی به سراغ آدم میآید. در این شرایط چه کار میتوان کرد؟
هوش مصنوعی: بهار شاداب و سرسبز به پاییز زرد و سرد تبدیل شد.
هوش مصنوعی: هوای صبحگاه تازگی خاصی دارد و نور خورشید به آرامی از میان درختان سرازیر شده و سایههای بلندی را بر روی زمین انداخته است.
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به زیبایی طبیعت اشاره کرده و احساساتی از آرامش و سکوت را با تصویرسازی از برگها و باد منتقل کرده است. او تصویر شب را در ذهن خود تداعی میکند و به نشانهای از لمس زمین و آرامش در کنار سنگی اشاره دارد. این گفتهها نمایانگر تجربهای عمیق و شخصی از بیدار شدن در دل طبیعت و حس آزادی و آرامش است.
هوش مصنوعی: من در حال حاضر نشستهام و از شرایط زندگی ناراحت و غمگین هستم.
هوش مصنوعی: نور کمفروغ خورشید باعث شده که همه گیاهان پژمرده و خشک و زرد شوند.
هوش مصنوعی: تمام پرندگان سرشان را زیر بالهای خود بردهاند و زیباییهای طبیعت به هم ریخته است.
هوش مصنوعی: من مانند پرچمی تابدار، با زیبایی و وقار به چشم میآیم.
هوش مصنوعی: مرغهای زیبا به جای نشستن روی شاخههای گل، بر روی سنگها خوابشان برده است.
هوش مصنوعی: تمام درهٔ دربند به رنگ زعفرانی است و این رنگ به خاطر سر و صدای زیادی است که پرندگان زشتخوان در آنجا ایجاد کردهاند.
هوش مصنوعی: بیشه پر از صدای ناهنجار و فریادهای ناپسند شده است.
هوش مصنوعی: سبزههای تازه و جوان که نحیف و خشک شدهاند، کلاغها بر روی درختان خشک نشستهاند.
هوش مصنوعی: از هر درخت، شاخههای زیادی شکسته شده است و زیبایی و آرامش طبیعت در منطقهی ییلاق، دچار تغییر و جدایی شده است.
هوش مصنوعی: از دامنه کوه، شادابی و سرسبزی را به سفر آورده است.
هوش مصنوعی: بهار با تمام زیباییها و شادیهایی که دارد، کاملاً در تضاد با پاییز است که حالتی افسرده و غمانگیز دارد.
هوش مصنوعی: این نوشته نشاندهنده وفاداری ناپایدار دنیا است و از این معاملههای بیثبات یادآوری میکند.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که هر چیزی در ابتدا با دقت و فکر ساخته میشود، اما در نهایت ممکن است به خراب شدن یا نابودی منجر شود. به عبارت دیگر، هر چیزی که با تلاش و زحمت ایجاد میشود، ممکن است در نهایت به نتیجهای ناخوشایند یا نامطلوب برسد.
هوش مصنوعی: به یاد آن شبی که درخشندگی ماه را تجربه کردی، اگر در این روزها به یاد آن شب درخشان بیفتی، همان شبی که ماه پنج ماه کامل در آسمان بود.
هوش مصنوعی: اگر درباره مریم بپرسی، دختر ناکامی که شبانه در جایی سر به بالین گذاشته و آرامش یافته است، او کجاست؟
هوش مصنوعی: اما آن جسم تماماً در پیچ و خم است.
هوش مصنوعی: یک کتانی سفید به تن دارد که از سر تا پا مانند غنچهای تازه زیبا و محکم به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: یکی گوری کندهاند و مریم در آن خوابگاه تاریک عدم به خواب رفته است.
هوش مصنوعی: هنوز نام دلبر بر سنگ ثبت نشده است.
هوش مصنوعی: یک پیرمرد بر کنار گور نشسته و در حال گریه و زاری است، اشکهایش را بر روی خاک قبر میریزد.
هوش مصنوعی: ولی با چشمهای اشکآلود، مشخص است که این شخص در زندگیاش با مشکلات و دشواریهای زیادی دست و پنجه نرم کرده است.
هوش مصنوعی: پیشانیاش نشاندهندهی سختیها و زجرهای زندگی است.
هوش مصنوعی: به تدریج خاک بر روی قبرش ریخته میشود، اما او به آرامی به تو بگو که تمایلی به زیر گل مریم ندارد.
هوش مصنوعی: پدر مریم پنهان است و این آدم ممکن است برای تو آشنا نباشد، اگر حتی من هم او را نشناسم!
هوش مصنوعی: من هماکنون از این موضوع آگاه هستم.
هوش مصنوعی: زنی پیر و خمیده با کمر شکسته، که چند دقیقه پیش به آرامی نزدیک شد و نالهای از دل برآورد.
هوش مصنوعی: بسیار نفرین بر مردم تهران، وقتی به من نگاهی کردند، جانم به لب رسید.
هوش مصنوعی: به او گفتم مادر، از من چه چیزهایی دیدهای؟
هوش مصنوعی: پیرزن به سوال من پاسخ داد و گفت که از نظر او، مردم تهران تنها صفات منفی دارند و تا به حال چیزی جز بدی از آنها ندیده است.
هوش مصنوعی: از شدت خشم به زمین لگد میزد و گاهی هم به صورت خودش سیلی میزد.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد من باید بپرسم که چه اتفاقی افتاده است، چون حس کنجکاوی من نسبت به موضوعی که پیشآمده، زیاد است.
هوش مصنوعی: او پاسخ داد: ما از دست مردم شمرانی به سختی رنج میبریم و این مشکلات از دست تهرانیها به وجود آمده است.
هوش مصنوعی: در اینجا، شاهد یک پیرمرد کشاورز هستیم که به طور مخفیانه، دخترش را در گور میگذارد.
هوش مصنوعی: تو از داستان این دختر خبر نداری!
هوش مصنوعی: وقتی او این را گفت، من که تا آن موقع از ماجرا بیخبر بودم، متوجه شدم که آن آدم بدبخت و بدحال است.
هوش مصنوعی: در میان خاک و خاکستر، چه کارهای بزرگی میتوان انجام داد؟ وقتی به اطرافم نگاه کردم، دختری را دیدم که به آرزوهایش نرسیده بود.
هوش مصنوعی: به زیر خاک سیاه میرود و پدرش او را به خاک میسپارد!
هوش مصنوعی: پیرزن گفت که نام زن ناامید و فوت شده، مریم است.
هوش مصنوعی: دل من آنقدر سوخته که از سرم دود برآمد. سپس، زبانم به سخن گشوده شد و شروع به صحبت کردم.
هوش مصنوعی: این فردی که به گور رفته، جوان و بدشانس بوده است.
هوش مصنوعی: چراغی که روشن بود، حالا خاموش شده و دلم به خاطر این خاموشی گرفته است؛ مثل آتش که به خاطر غیبت آن زیبایی احساس میشود.
هوش مصنوعی: جوانی که تازه از دنیا رفته، هجده ساله و زیباست. او با شخصیت و با ادب بوده و خانهدار و سختکوش نیز بوده است.
هوش مصنوعی: خاک تبدیل به نصیب و بهرهای از آن پنجههای هنرمند شد!
هوش مصنوعی: آیا میدانی چقدر زیبایی در چهرهاش نهفته است؟ آیا میدانی چگونه قامتش زیبا و دلرباست؟
هوش مصنوعی: اکنون که او از دنیا رفته و عمرش را به شما داده است، امسال باید از جوانی خوشظاهر و باکمال بهره ببرید!
هوش مصنوعی: فریب خورد و جوانیاش به پایان رسید و در خاک دفن شد!
هوش مصنوعی: پسری جوان و بازیگوش، با شیطنت خاصی دو سال تمام در تلاش برای جلب توجه این دختر جوان بود.
هوش مصنوعی: تو به خاطر خوبیهایت شیرین و دوستداشتنی شدهای، من مانند فرهاد عاشق تو هستم. پس به من بده آنچه که میخواهم، تا من هم بتوانم تو را شاد ببینم.
هوش مصنوعی: من کسی را به دنبال تو میفرستم تا پیغام عشق و خواستگاری را بیاورد و هدیهای همچون انگشتر را همراه داشته باشد.
هوش مصنوعی: به زیبایی و در بهترین حالت، من میخواهم با تو عروسی کنم، ولی آن دختر با احترام و با حالتی نازک و لطیف، برای دو سال از این موضوع دوری کرد.
هوش مصنوعی: اما در آغاز امسال از او فریب خورد، چه راهی داشت وقتی که این مصیبت نصیبش شده بود؟
هوش مصنوعی: نباید با سرنوشت و تقدیر خود بحث و جدل کرد!
هوش مصنوعی: تقریباً شش ماه از شروع سال نو گذشته بود و آنها با هم بسیار گرم و صمیمی بودند، اما به تدریج وضعیت تغییر کرد.
هوش مصنوعی: با شروع پاییز، عشق مریم دیگر به سامان نیامد و همه چیز به هم ریخت.
هوش مصنوعی: عاشق و معشوق به هم پیوند خوردند و به دشمنان یکدیگر تبدیل شدند.
هوش مصنوعی: مریم به او گفت: ای آقا، من باردار شدهام، پس چه شد داستان عروسی ما؟
هوش مصنوعی: او به او پاسخ داد که من از این مراسم عروسیها هزاران وعده میدهم، اما نمیدانم کی میتوانم آن را عملی کنم.
هوش مصنوعی: به او نگاه کن که چه نصیحتی از طرف آن کافر دریافت کرده بود!
هوش مصنوعی: اگر از من بشنوی، به شهری نو برو و آغاز کن یک زندگی رنگین و شاداب.
هوش مصنوعی: عشقی بر جوانانِ بیشرم شهر، حسرت میزنم! نمیدانم چه کسانی اینگونه بین مردم فاقد ایمان وجود دارند.
هوش مصنوعی: در روز قیامت، انسانها باید پاسخگوی اعمال و رفتار خود باشند و نمیدانند چه جوابی برای خدای خود خواهند داشت.
هوش مصنوعی: پس از این صحبتها، دو ماه پاییز دیگر گذشت و این دخترک چه سختیها و دغدغههایی را تحمل کرد؟
هوش مصنوعی: او به طور پنهانی و به شکلی حسابشده مانند مار دور خودش میپیچید تا اینکه در نهایت پدرش این موضوع را متوجه شد.
هوش مصنوعی: به خاطر شرم، دیگر از او قدرت اطاعت باقی نمانده است!
هوش مصنوعی: وقتی که متوجه شد پدرش به عیبش پی برده، تریاک آورد و شبانه مصرف کرد.
هوش مصنوعی: از اول شب، مردی به خاطر مرگ خودش، پدر پیرش را آزرده خاطر کرده است.
هوش مصنوعی: این پیرمرد از شدت ناراحتی و غم، به tears و درد قلبی دچار شده است و حالش خوب نیست.
هوش مصنوعی: او با دلخوری و ناراحتی حرف نمیزند و بغضی که دارد، به سختی در گلویش جا میگیرد و تلاش میکند آن را در سینهاش نگه دارد.
هوش مصنوعی: خلاصه این که تا وقتی کسی از اهالی شمران به موضوع بیپناهی دختر او نپردازد، هیچکس نتواند به این موضوع حریف شود.
هوش مصنوعی: این متن به این معناست که شخصی، به عمد از چشم مردم پنهان است و میتواند به راحتی در دنیا ناپدید شود یا به جایی برود که هیچ کس او را نبیند.
هوش مصنوعی: هیچکس به خبر و هدفی توجه نکرد، نه مرد و نه زن، و فقط صدای صبحگاه پیرمردی با فریادش شنیده میشود.
هوش مصنوعی: او خود برایش غسل داد و کفن را برایش آراست و آماده کرد تا در آرامگاهش بگذارد.
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که مردم تهران از خداوند پاداش و تنبیه بگیرند؟
هوش مصنوعی: ما که قدرتی نداریم و آنها میتوانند هر چیزی که بخواهند بر سر ما بیاورند.
هوش مصنوعی: دیگر از ناله و نفرین هیچ نشانهای باقی نمانده است، چون برای مردم تهران، او هیچ کاری نکرد.
هوش مصنوعی: به طور خلاصه، من مطالبی را در این دفتر نوشتهام.
هوش مصنوعی: هدف اصلی این است که آن زن پس از شنیدن این جملات، تمامی اسرار را بیان کرد.
هوش مصنوعی: من به تماشای آن قبر تاریک نشستهام، جایی که کسی که در کفن سفید خوابیده، در زیر خاک سیاه قرار دارد.
هوش مصنوعی: این منظره چقدر حال و هوای ناراحتکنندهای دارد.
هوش مصنوعی: پدر در مکانی نشسته و هیچکس به سراغش نیامده است. او با دلشکستگی و اندوه، جسد فرزندش را در برابر خود قرار داده است.
هوش مصنوعی: گاهی بر سر خود خاک میریزد و گاهی هم به روی دخترش میپاشد.
هوش مصنوعی: ای آسمان بستان، تو باید از این منظره انتقام بگیری!
هوش مصنوعی: وقتی که آن شخص که در کفن سفید پیچیده شده، به سکوت و ناشناخته زیر خاک سیاه دفن میشود، هیچ نشانی از او باقی نمیماند.
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر کشیدن پیری و خداحافظی از زندگی را به نمایش میگذارد. در اینجا، «نهاد پیر» به حال و وضع کهنسالی اشاره دارد که به مانند تختهسنگی بر سر فرد احساس سنگینی و فشار میکند. سپس جمله «به چشم خداحافظی جاویدان» نشان میدهد که فرد با نوعی وداع عمیق و ماندگار روبهروست. این وداع نمایانگر پایان یک دوره از زندگی و پذیرش واقعیتهای آن است.
هوش مصنوعی: او به قبر پدرش که داغ دیده است، نگاهی کرد.
هوش مصنوعی: پیرمرد به مریم میگوید که در زیر خاکی تیره و سیاه خوابیده است و از آرامش و زیبایی خواب او تعریف میکند. او از وضعیت مریم و خواب عمیقش صحبت میکند و به نوعی آرامش درونی او را ستایش میکند.
هوش مصنوعی: از غم و اندوه روزگار رهایی پیدا کن، مریم! خواب تو، ای دختر ناموفق، اکنون فرا رسیده است.
هوش مصنوعی: به خواب عمیق برو، ای دختر، در این بستر بمان!
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.