کوهِ الوند که شهرِ همدان دامنش است
جامهٔ سبز به بر دارد و طوطیمنش است
صبحدم تازه چو خورشید، بدو تابد نور
سنگهایش زر و آبش همهسو نقرهوش است
آبشار از کمرِ کوه، چو ریزد به نظر
نقرهٔ ذوبشده، از سرِ زر در پرش است
دورِ شهر از دو طرف، رشتهٔ کُهساری آن
چون دو دستیست که معشوقه، در آغوشکش است
در پناهِ صفِ کُهسار، طبیعت همهسوی
از زُمُرُّد قلمی در کفش و نقشهکش است
همهسو دایهٔ جوییست، که در تربیت است
همهجا طفلِ گیاهیست که در پرورش است
وه! از آنگه که یکی تند نسیم، از پس که
تند و چالاک چو یک دشت سپه، در یورش است
هر درختی به مصافش، سری آورد فرود
یا که در کُرنش و یا درصدد کشمکش است
وه! چه سخت است که انسان به زبانش آرد
آنچه از نقشهٔ ایوانِ جهان، در سرش است
تپه (پیر مصلی)، ز جوانی یادش
از فرِ سنجر و از شوکتِ اهخامنش است
خفته با بالش و با ناله چنین میگوید
گرچه اندر نظرِ ساده دهانِ خَمُش است
که نیرزد به همه لذتِ پیری خوشیای
در جوانی که چراغانی مشتی کلش است
نوشی از لذتِ آنی، خوانی نیش است
تو چه دانی همه عمرت پس از آن در عطش است؟
در چنین خرگه خوش، خیمهٔ زشتِ همدان
همچو در سینهٔ گُرجی، دلِ خلقِ حبش است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.