گنجور

 
عراقی

پیر شیراز، شیخ روزبهان

آن به صدق و صفا فرید جهان

اولیا را نگین خاتم بود

عالم جان و جان عالم بود

شاه عشاق و عارفان بود او

سرور جمله واصلان بود او

چون به ایوان عاشقی بر شد

روز به بود و روز به‌تر شد

سال‌ها با جمال جان‌افروز

روز شب کرده بود و شب‌ها روز

داشت او دلبری فرشته نهاد

که رخش دیده را جلا می‌داد

اتفاقا مگر سفیهی دید

کان پری پای شیخ می‌مالید

رفت تا درگه اتابک سعد

تیز روتر ز سیر برق از رعد

گفت: ای پادشاه دین، فریاد!

پای خود شیخ دین به امرد داد

سعد زنگی، ز اعتقاد که داشت

در حق شیخ افترا انگاشت

کرد روزی مگر عیادت شیخ

دید حالی که بود عادت شیخ

دلبری دید، همچو بدر منیر

چیست در بر گرفته پای فقیر

چون اتابک به چشم خویش بدید

از حیا زیر لب همی خندید

بود نزدیک شیخ سوزنده

منقلی پر ز آتش آکنده

پای‌ها از کنار آن مهوش

چست در زد به منقل آتش

گفت: چشمم اگر چه حیران است

پای را پیش هر دو یکسان است

آتش از تن نصیب خود طلبد

سوزش مغز بی‌خرد طلبد

گل آتش به پیش ابراهیم

وز تجلی نسوخت جسم کلیم

نظر ما به چشم تو جانی است

میل دل را نتیجه روحانی است

نظری ، کز سر صفا آید

به طبیعت مگر نیالاید

گر تو را نیست با غمش کاری

دایما من مقیدم، باری

 
 
 
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]