گنجور

 
عراقی

دل، که دائم عشق می‌ورزید، رفت

گفتمش: جانا مرو، نشنید، رفت

هر کجا بوی دلارامی شنید

یا رخ خوب‌ِ نگاری دید، رفت

هرکجا شکّرلبی دشنام داد

یا نگاری زیر لب خندید، رفت

در سر زلف بتان شد عاقبت

در کنار مهوشی غلتید، رفت

دل چو آرام دل خود بازیافت

یک نفس با من نیارامید، رفت

چون لب و دندان دلدارم بدید

در سر آن لعل و مروارید، رفت

دل ز جان و تن کنون دل برگرفت

از بد و نیک جهان ببرید، رفت

عشق می‌ورزید دائم، لاجرم

در سر چیزی که می‌ورزید، رفت

باز کی یابم دل گم گشته را؟

دل که در زلف بتان پیچید، رفت

بر سر جان و جهان چندین ملرز

آنکه شایستی بدو لرزید، رفت

ای عراقی، چند زین فریاد و سوز؟

دلبرت یاری دگر بگزید، رفت

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode