همی گردم به گرد هر سرایی
نمییابم نشان دوست جایی
وگر یابم دمی بوی وصالش
نیابم نیز آن دم را بقایی
وگر یک دم به وصلش خوش برآرم
گمارد در نفس بر من بلایی
وگر از عشق جانم بر لب آید
نگوید: چون شد آخر مبتلایی؟
چنان تنگ آمدم از غم که در وی
نیابی خوشدلی را جایگایی
عجب زین محنت و رنج فراوان
که چون میباشد اندر تنگنایی؟
ازین دریای بیپایان خون خوار
برون شد کی توان بیآشنایی؟
مشامم تا ازو بویی نیابد
نیابد جان بیمارم شفایی
مرا یاری است، گر خونم بریزد
نیارم خواست از وی خون بهایی
غمش گوید مرا: جان در میان نه
ازین خوشتر شنیدی ماجرایی؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از جستجوی دوست و محبوب خود سخن میگوید. او در هر گوشهای میچرخد و نشان دوستانهای نمییابد. حتی اگر بویی از وصال او به مشامش برسد، آن لحظه نمیتواند باقی بماند و در کنار محبت، بلایی بر جان او نازل میشود. او از شدت عشق و غم به حالتی رنجور و بیمار درآمده و در خود احساس تنگی و تنهایی میکند. شاعر به بیان عذاب و محنتی که از دوری محبوب بر او وارد شده، میپردازد و میگوید که حتی با وجود رنجها و مشکلات، در جستجوی وصال محبوبش ناامید نمیشود. به طور کلی، شعر حالتی از غم و حسرت را در جستجوی دوست و عشق واقعی بیان میکند.
هوش مصنوعی: من هر جا که میروم و در هر خانهای که سر میزنم، نمیتوانم هیچ نشانی از دوست پیدا کنم.
هوش مصنوعی: اگر لحظهای بوی وصال او را پیدا کنم، دیگر نمیتوانم آن لحظه را برای همیشه حفظ کنم.
هوش مصنوعی: اگر یک لحظه به وصالش خوش بگذرانم، بلایی در جانم قرار خواهد گرفت.
هوش مصنوعی: اگر عشق جانم را به لب هایم بیاورد، نخواهد گفت: آخر چرا به این حال افتادم؟
هوش مصنوعی: از شدت غم و اندوه، به قدری ناراحت و دلتنگ شدم که در این وضعیت هیچ نشانهای از خوشی و شادابی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: عجب از این همه درد و زحمتی که در این وضع دشوار وجود دارد!
هوش مصنوعی: از این دریای بینهایت که پر از درد و رنج است، چگونه میتوان خارج شد بدون اینکه با آن آشنا شده باشیم؟
هوش مصنوعی: اگر نتوانم عطر او را استشمام کنم، جان بیمارم بهبودی نخواهد یافت.
هوش مصنوعی: ملاقات یک یار برایم اهمیت دارد، حتی اگر به قیمت از دست دادن خونم تمام شود، هیچ چیزی از او نمیخواهم، چون برای من، عشقش بیقیمت است.
هوش مصنوعی: غم به من میگوید: آیا از این دلخوشتر داستانی شنیدهای که جان در میان باشد؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بدو زیباست ملک و پادشایی
که هرگز ناید از ملکش جدایی
سر راهت نشینم تا بیایی
در شادی به روی ما گشایی
شود روزی بروز مو نشینی
که تا وینی چه سخت بیوفائی
نصیر دین که چشم پادشائی
نبیند چون تو فرخ کدخدائی
جهان را کدخدائی جز تو نبود
چنان چون نیست جز یزدان خدائی
اگر گویم بهمت آسمانی
[...]
ز هر شمعی که جویی روشنایی
به وحدانیتش یابی گوایی
دلا در راه حق گیر آشنایی
اگر خواهی که یابی روشنایی
چو مست خنب وحدت گشتی ای دل
میندیش آن زمان تا خود کجایی
در افتادی به دریای حقیقت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.