مرا جز عشق تو جانی نمیبینم نمیبینم
دلم را جز تو جانانی نمیبینم نمیبینم
ز خود صبری و آرامی نمییابم نمییابم
ز تو لطفی و احسانی نمیبینم نمیبینم
ز روی لطف بنما رو، که دردی را که من دارم
بجز روی تو درمانی نمیبینم نمیبینم
بیا، گر خواهیم دیدن که دور از روی خوب تو
بقای خویش چندانی نمیبینم نمیبینم
بگیر، ای یار، دست من، که در گردابی افتادم
که آن را هیچ پایانی نمیبینم نمیبینم
ز راه لطف و دلداری، بیا، سامان کارم کن
که خود را بی تو سامانی نمیبینم نمیبینم
عراقی را به درگاهت رهی بنما، که در عالم
چو او سرگشته حیرانی نمیبینم نمیبینم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.