گنجور

 
عراقی

آب حیوان است، آن لب، یا شکر؟

یا سرشته آب حیوان با شکر؟

نی خطا گفتم: کجا لذت دهد

آب حیوان پیش آن لب یا شکر؟

کس نگوید نوش جان‌ها را نبات

کس نخواند جان شیرین را شکر

لعل تو شکر توان گفت، ار بود

کوثر و تسنیم جان افزا شکر

قوت جان است و حیات جاودان

نیست یار لعل تو تنها شکر

ای به رشک از لعل تو آب حیات

وی خجل زان لعل شکرخا شکر

وامق ار دیدی لب شیرین تو

خود نجستی از لب عذرا شکر

نام تو تا بر زبان ما گذشت

می‌گدازد در دهان ما شکر

از لب و دندان تو در حیرتم

تا گهر چون می‌کند پیدا شکر؟

تا دهانت شکرستان گشت و لب

در جهان تنگ است چون دلها شکر

من چرا سودایی لعلت شدم

از مزاج ار می‌برد سودا شکر؟

گرد لعل تو همی گردد نبات

نی، طمع دارد از آن لبها شکر

گرد بر گرد لب شیرین تو

طوطیان بین جمله سر تا پا شکر

لعل و گفتار تو با هم در خور است

باشد آری نایب حلوا شکر

طبع من شیرین شد از یاد لبت

ای عجب، چون می‌شود دریا شکر؟

لفظ شیرین عراقی چون لبت

می‌فشاند در سخن هر جا شکر