گنجور

 
الهامی کرمانشاهی

بیامد نهان پیش والی بگفت

سخن ها که ازکار مهتر شنفت

چو عبدالله آگه از این راز شد

دژم گشت و با اندوه انباز شد

ابا شحنه گفتا: تو هشیار باش

همه شب پی پاس بیدار باش

زکار آزموده سواران کار

گروهی به هر رهگذر برگمار

بد اختر ایاس آنچه بشنید زو

پذیرفت و در دم بیامد به کو

یکی زاده اش بود راشد به نام

که ابلیس را، زو روا بود کام

نمودش به سوی کناسه روان

به همراه او برخی از پیروان

به مردی کسی کز یلان نام داشت

به هر کوی و هر رهگذر برگماشت

همی گشت خود گرد بازار وکوی

از آن کار سر بسته در جستجوی

شبی زاده ی مالک نامدار

سوی کاخ مختار بد رهسپار

ابا وی دلیران فیروز بخت

زره پوش گردیده در زیر رخت

به کویی گذشته بعد از شب سه پاس

که برخورد بر آن دلیران ایاس

بیفتاد چون دیده دژخیم را

به دیدار فرخ براهیم را

بلرزید زاندیشه دل در برش

تو گفتی که آمد اجل برسرش

سر ره به مرد دلاور گرفت

ازآن شب روی پرسش اندرگرفت

بگفتش: که درنیم شب سوی کوی

نیاید مگر مرد آشوب جوی

به شب هر که بینی به کنجی بخفت

مگر تو که مکرت بود در نهفت

ببندم کنونت به زنجیر یال

برم پیش والی دهم گوشمال

دلاور بدو هیچ پاسخ نداد

چو نزدیک تر گشت بازو گشاد

به پاسخ بزد تیغ برگردنش

بدان سان که سردور گشت از تنش

چو پاسخ شنید از دم تیغ او

ز کوشش بیاسود پرخاشجو

دلیران که با آن دلاور بدند

مر او را بر هر کار یاور بدند

برون آمدند از کمین ناگهان

بگفتند نام خدای جهان

به یاران شحنه نهادند روی

هیاهو برآمد زبازار و کوی

به بازار از آن گروه پلید

دم تیغشان جوهر جان خرید

گشودند گفتی چو بازارگان

خسان از پی جان فروشی دکان

فروزنده همچون چراغ عسس

به بازار، نوک سنان بود و بس

شد از پیکر زشت اهل نفاق

پر از کشته بازار تا پیش طاق

زبس تیغ راندند یاران دین

نماند از بد اندیش یک مرد کین

نمودند آن پر دلان میهمان

سگ کوی را از تن پاسبان

چو ره را ز بیگانه پرداختند

سوی کاخ مختار در تاختند

سپهبد به مختار فرخنده کیش

بگفت آنچه در راهش آمد به پیش

بدو گفت مختار: کای نامدار

به نیکی جزا یابی از کردگار

که در یاری شاه سبط حجاز

تو کردی نخستین در رزم باز

مرا درچنین کار ای کاردان

نهان تو مرهم به ناسور جان

براهیم چو از امیر این شنفت

چو غنچه رخ او ز شادی شکفت

بگفتا: چو زینگونه افتاد کار

هم ایدون بساز از پی کارزار

به بام سرای آتشی برفروز

از آن پیش کاین شب در آید به روز