گنجور

 
الهامی کرمانشاهی

برآرید از تن لباس سیاه

از آنرو که شد کشته بدخواه شاه

زنان گیسوان را به مشک و گلاب

بشویند و بندند برکف خضاب

بپوشند مردان همه رخت نو

که شد کشته ی عمر دشمن درو

به هاشم نژادان فرخنده فال

چو این مژده آمد پس از پنج سال

بکندند از بر لباس سیاه

زهی کار مختار ملت پناه

خدا باد خوشنود از آن راد مرد

که در یاری دین بسی کار کرد

چو گیتی تهی کرد از بدسگال

بپیوست با شیر یزدان و آل

کنون بازگویم که چون شد شهید

به فرخنده فالی و بخت سعید

دگر باره دستان ماتم زنم

در عیش را قفلی از غم زنم

بگویم که مختار چون داد جان

به راه حسین (ع) آن شه انس و جان