گنجور

 
الهامی کرمانشاهی

بیامد بر پور بیمار خویش

ببوسید رویش ز اندازه بیش

بگفت ای روان تن پاک من

دل آزرده فرزند غمناک من

بمان یادگار از نیاکان خویش

شهنشاه، بر جای پاکان خویش

در این دشت نبود تو را سر نوشت

شهادت که بینی بسی خوب وزشت

تو باید سرم رابه روی سنان

ببینی به دست بد اختر سنان

تو باید چهل روز در راه شام

روی همره آل خیرالانام

تو باید سرم را ببینی به طشت

به پیش آیدت سخت تر سرگذشت

بگفت این و اشک از دو دیده سترد

بدو ارث و علم امامت سپرد

به تخت ولایت نمودش خدیو

که بندد سلیمان صفت دست دیو

سپس کرد بدرود اهل حرم

ببخشید آرامش از درد و غم