گنجور

 
الهامی کرمانشاهی

یکی پیک پیکان اجل سوی او

دوانید کای شه نوانی مجو

دل‌آرام را چشم بر راه توست

همه کار وصلش به دلخواه توست

بدان تیر از ترکش بوالحنوق

که بد رسته تخمش ز آب فسوق

بیامد نشست آن سه شاخ اژدها

به جایی کزو مهر جستی بها

ز پیشانی پاک شه سیل خون

روان گشت بر روی خورشید گون

شهنشه چو آن تیر بیرون کشید

همه ریش و رخسار در خون کشید

برآورد سر گفت: ای کردگار

تو می‌بینی این مردم زشت‌کار

که از راه تو روی برکاشتند

چه‌ها بر من از بد روا داشتند

مر این ناکسان را پراکنده ساز

بن و بیخشان از زمین کنده ساز

به شمشیر از ایشان برآور دمار

که یک‌تن نماند برو از شمار

میامرزشان هرگز ای دادگر

روان‌شان همه سوی دوزخ ببر

پس آنگه برآورد آوا بلند

به لشگر چنین گفت آن ارجمند

که ای بدگهر قوم شیطان‌پرست

به خون خداوند خود برده دست

چه بد پاس فرمان حق داشتید

چه زود از رهش روی برکاشتید

به اولاد پیغمبر خویشتن

چنین بد نکرد از امم هیچ تن

پیمبر چنین کار فرمودتان‌؟

و یا این ره‌، ابلیس بنمودتان؟

پس از کشتن من ز روی جفا

بر آنم که از امّت مصطفی (ص)

بریزید خون‌ها به ناحق بسی

ندارید پروا ز قتل کسی

از این تیغ و نیزه برافراختن

به آزار من اسب کین تاختن

گمانتان که من می‌شوم پست و خوار‌؟

به یزدان که این نیست انجام کار

شما راست خواری‌، شما را بدی

که گشتید دور از ره ایزدی

چو من کشته گردم به راه خدا

سر پاکم از پیکر آید جدا

مرا تخت‌گاه خدایی دهند

به سر افسر کبریایی نهند

دو گیتی ز یزدان شود زان من

بهشت و جهنم به فرمان من

برم دوستان را به خرم بهشت

به دوزخ برم دشمن بَد کُنشت

مر این داده سر جان نثاران من

هم اندر بهشتند یاران من

چو مرغان قدسی همه پر زنان

بپرند در باغ‌های جنان

کشد از شما کیفر اینجا خدای

روان‌تان بسوزد به دیگر سرای

حصین نمیر سکونی چو دیو

برآورد سوی شهنشه غریو

بگفتا: که ای زادهٔ فاطمه (س)

به دل‌ها چه افکنی واهمه‌؟

ز یزدان کدام است پاداش ما

اگر کشته گردی ز پر خاش ما؟

شهنشه بدو گفت: کای بدگهر

خداتان دهد کینه با یکدگر

که گردید کشته به شمشیر خویش

همه راه دوزخ بگیرید پیش

بمانید پس جاودان در عذاب

بسوزید در آتش‌ِ پُر ز تاب

چو این گفته شد داور راستین

به رزم سپه بر شکست آستین

علم گشت بر دست او ذوالفقار

چنان که‌آسمان جست ازو زینهار