گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
الهامی کرمانشاهی

زبان های آتشفشان همچو شمع

در آن تربت پاک گشتند جمع

چگویم چه گفتند و چون گشت کار

قیامت درآن لحظه گشت آشکار

برآمد ز افغان آن قوم آه

ز هر چوب و هر خشت آن بارگاه

به تربت نبی دست غم زده به سر

خبر شد چو از مرگ فرخ پسر

برآورد از غم بدانسان خروش

که آمد نیوشنده گان را به گوش

روان پیمبر چو از غم گریست

ازان گریه اهل دو عالم گریست

به ناگاه زینب (س) برآورد آه

بدان سان که شد روی گردون سیاه

به زاری بگفت ای رسول انام

مرا مهربان تر زباب و زمام

منم پیک سوک جگر بند تو

خبر دارم از مرگ فرزند تو

در این گفته ی خویش دارم گواه

بیاوردمش اندرین بارگاه

بگفت این و از زیر چادر برون

برآورد پیراهنی پر ز خون

بیفکند بر روی صندوق شاه

که در مرگ پور تو، اینم گواه

بکشتند امت به شمشیر کین

حسین (ع) تو را ای خداوند دین

در آندم بر آمد ز درگاه غو

شد آن مجلس از ماتم گریه نو

همال نبی ام سلمه ز در

درآمد شخوده رخ و مویه گر

به یکدست او شیشه ای پر زخون

که بد تربت داور رهنمون

به دستی دگر دست دخت امام

که او را پدر داده بد نام مام

به یکبار آل پیمبر همه

گرفتند پیراهن فاطمه

کشیدند او را خروشان به بر

بسی بوسه دادند بر چشم و سر

زکف درگسستند پیوند صبر

خروش از مدینه برآمد به ابر

به یثرب زن و مرد هرکس که بود

همی موی کند و همی رخ خشنود

ز بس شد خشوده رخ سیمگون

زهر کوی گفتی روانست خون

سرانجام جفت رسول امین

دلش سوخت بر بانوان غمین

به اندرز ایشان همی لب گشاد

شکیبایی از سوگواری بداد

به ایوان خون برد همراهشان

نشستند در ماتم شاهشان

همی زنده بودند تا درجهان

به ماتم بدند آشکار و نهان

شب و روز بودند پر آب چهر

چنین است کردار گردان سپهر