گنجور

 
الهامی کرمانشاهی

گشودند و آمد ملایک زاوج

به سوی زمین با فغان فوج فوج

به پر خون سرسبط خیرالانام

نمودند یک یک درود و سلام

وزان پس یکی ابرآمد پدید

سوی خاک از اوج گردون چمید

پدید آمد از ابر پس چند مرد

خروشان و جوشان و رخساره زرد

از آنان یکی مجرد با اشک و آه

نهفته تن اندر پرند سیاه

دوید و سر شاه را برگرفت

ببوسیدش و مویه اندر گرفت

همی گفت زارای مر انور عین

به خون غرقه در راه یزدان حسین (ع)

تو را امت زشت نشناختند

به جان تو تیغ ستم آختند

بریدند لب تشنه سر از تنت

زخون رنگ کردند پیراهنت

منم جد تو شاه یثرب دیار

ابا باب تو شیر پروردگار

به همراه ما مجتبی (ع) و عقیل

دگر حمزه و جعفر بی عدیل

ز گردون گردان فرود آمدیم

به پیش تو بهر درود آمدیم

چو بیدار شد ز آن غم انگیز خواب

روان شد سوی شوی خود با شتاب

در آرامگاهش ندید او به جای

بگردید هرسو زن پارسای

به انجام در خانه ی بی چراغ

بدیدش نشسته پر از درد و داغ

نهاده به دیوار روی سیاه

پیاپی کشد از دل تیره آه

همی دم به دم گوید آن نابکار

مرا با حسین علی (ع) بد چه کار

چو هندش بدانسان پشیمان بدید

بدو سر بسر گفت خوابی که دید

چو بشنید گفتار زن بد نژاد

خدا و پیمبرش نفرین کناد

که او کشت آن شاه را بیگناه

مرا کرد نزد نبی رو سیاه

کنون درگذشتم ز بیداد من

پشیمانم از کرده ی خویشتن

نمایید اگر منزل خود به شام

نیندیشد از من بجز نام کام

وگر سوی یثرب شما راست رای

فرستم به دلخواهتان باز جای

بگفتند آل شه تاجدار

که ما را به، زشام یثرب دیار

که اندر جوار رسول امین

نشینیم تا عمر باشد غمین

چو گفتند این کرد با شاه روی

که گر خواهشت هست بامن بگوی

که باشد روا نزد من بی سخن

همه آرزوی تو ای موتمن

به پاسخ چنین گفت با وی امام

که ما را به نزد تو باشد سه کام

نخست آنکه سازی مرا کامیاب

دگر ره زدیدار فرخنده باب

دوم آنچه از ما ببرده است کس

ستانی و ما را دهی باز پس