گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
الهامی کرمانشاهی

چو شمرش پیاده به هامون بدید

بشد شاد و ازدل خروشی کشید

برآورد او از گواژه زنان

به مارد چنین گفت ای پهلوان

چه آمد ترا دار و بردت چشد

همان اسب هامون نوردت چه شد

تو آنی که گفتی سرصد سپاه

به زیر آورم چون شوم رزمخواه

کنون از چه از نیزه ی یک سوار

جدا ماندی از اسب آسیمه سار

پیاده چه جویی دگرکارزار

چه کردی درآندم که بودی سوار

اگر می توانی بدین سوی پوی

برآن رهنوردت زمانی بموی

که ایدون از آن نیزه ی شصت بند

بخوابد تنت درکنار سمند

زبیغاره ی شمر شد پر ز شرم

چکید از رخانش همی آب گرم

به لشگر درش بود یک مادیان

سبک پوتر از باره ی آسمان

مرآن بادپا طاویه داشت نام

بد از مجتبی (ع) سبط خیرالانام

که او را از آن شه زروی نفاق

به غارت ببردند اهل عراق

خروشیدمارد سری پر زکین

سوی بنده ی خویش وگفت این چنین

که نسپرده ام تا ره هاویه

بیاور به نزدیک من طاویه

پرستنده آمد چو باد دمان

بیاورد زی پهنه ی آن زمان