بخش ۸۴ - پیاده ماندن مارد وسرزنش شمر
چو شمرش پیاده به هامون بدید
بشد شاد و ازدل خروشی کشید
برآورد او از گواژه زنان
به مارد چنین گفت ای پهلوان
چه آمد ترا دار و بردت چشد
همان اسب هامون نوردت چه شد
تو آنی که گفتی سرصد سپاه
به زیر آورم چون شوم رزمخواه
کنون از چه از نیزه ی یک سوار
جدا ماندی از اسب آسیمه سار
پیاده چه جویی دگرکارزار
چه کردی درآندم که بودی سوار
اگر می توانی بدین سوی پوی
برآن رهنوردت زمانی بموی
که ایدون از آن نیزه ی شصت بند
بخوابد تنت درکنار سمند
زبیغاره ی شمر شد پر ز شرم
چکید از رخانش همی آب گرم
به لشگر درش بود یک مادیان
سبک پوتر از باره ی آسمان
مرآن بادپا طاویه داشت نام
بد از مجتبی (ع) سبط خیرالانام
که او را از آن شه زروی نفاق
به غارت ببردند اهل عراق
خروشیدمارد سری پر زکین
سوی بنده ی خویش وگفت این چنین
که نسپرده ام تا ره هاویه
بیاور به نزدیک من طاویه
پرستنده آمد چو باد دمان
بیاورد زی پهنه ی آن زمان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.