گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
الهامی کرمانشاهی

بر آن لشکر کشن شد حمله ور

کس از آفرینش نکرد آن هنر

شگفتی چنین کاردست خداست

ندارد بلی دست حق چپ وراست

علی دست حق اوست دست علی

دوبینی در اینجا بود احولی

به یکدست فرزند ضرغام دین

همی کشت خصم وهمی جست کین

همان مشک را نیز بردوش داشت

بدو بسته جان و دل و هوش داشت

حکیم طفیل از کمین ناگهان

بدو تاخت مانند برق جهان

بزد تیغ و دست چپ از پیکرش

بیفکند با آن پرند آورش

دو دستش چو گردید ازتن جدا

بیفتاد از پای دست خدا

سپهدار دین را چو افتاد دست

قوی پشت شاهنشه دین شکست

نبی (ص) و علی راز سررفت هوش

برآمد ز خاتون محشر خروش

حسن در جنان جامه بر تن درید

حسین علی از جهان دل برید

بلرزید ارکان عرش برین

به سر دست زد جبرئیل امین

به جای دو یا زنده دست آن جناب

برآورد پای بلند از رکاب

زدی برسر و سینه ی هر که پای

شدی زین جهان جانش دوزخ گرای

به ناگه ز لشگر یکی تیر تفت

بیامد بدان مشک و آبش برفت

چو برگرم خاک آب سردش بریخت

سپهدار را رشته ی جان گسیخت

به خود گفت دیگر ز کوشش چه سود؟

همه کوششم بهر این آب بود

دریغا همه رنج من شد به باد

کسی را چنین نامرادی مباد

بدین گونه لختی چو پیگار کرد

بیفکند مردان به دشت نبرد

زبس خورد بر پیکرش تیر تیز

بشد مشک بر حال او اشک ریز

دراین بد که ناپاکخو حرمله

ز شست ستم کرد تیری یله

بزد راست بر چشم آن نامدار

جهان بر جهان بین او گشت تار

چپ و راست ازدرد افشاند سر

که از دیده تیرش برآید مگر

نیامد برون تیر و شد بی قرار

زآسیب پیکان زهر آبدار

دو پای ازرکاب آن یل حق پرست

برآورد بر کوهه ی زین نشست

همی خواست کز دیده ی پر زخون

به زانو کشد نوک پیکان برون

به ناگاه شومی بجست از کمین

به دست اندرش گُرزهٔ آهنین

بدانسان زد آن گُرز بر مغفرش

که اززین نگون گشت جنگی برش

تو گفتی نگون گشت عرش برین

ز پشت سپهری به روی زمین

ز زین چون درافتاد سالار شاه

برادرش را خواند با درود و آه