گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
الهامی کرمانشاهی

چو آن خیره گی بر به یاران شاه

پدید آمد از آن بد اختر سپاه

یکی نامور بد قمامه به نام

در آن دم بیامد به نزد امام

بگفتا که ای شاه روشن روان

نماز آور درگهت انس و جان

رسیده است هنگام پیشین فراز

بیاید به پا داشت حق را نماز

شهش گفت حق برتو رحمت کناد

که آوردی ایدون نمازم به یاد

شمارد ترا داور بی نیاز

از آنان که بگذاشتندش نماز

بخواهید مهلت از این قوم تا

پرستشگر آییم پیش خدا

حبیب دلاور به فرمان شاه

سبک باره گی تاخت سوی سپاه

هر آنچ از خداوند ایمان شنفت

بدان لشکر بدگهر بازگفت

حصین نمیر آن بد اندیش مرد

بدان پیر روشن دل آواز کرد

که بیهوده است ازشما این نماز

که پذرفته نبود بر بی نیاز

بدو پیر فرزانه زد نعره سخت

که ای زشت شوم اختر تیره بخت

پذیرفته باشد نماز شمای

بر پایک دادار فرمان روای؟

ولیکن بر او نگردد قبول

نماز سرافراز سبط رسول (ص)؟

چو این از حبیب آن بد اختر شنید

پی رزم او تیغ کین برکشید

براو پیر مرد گزین حمله کرد

بگرداند از خویشتن تیغ مرد

مرآن تیره دل را رها ساختند

سوی مرکز خویشتن تاختند

سپس با زهیر گزین گفت شاه

تو لختی بمان پیش روی سپاه

هم ایدون شود از پی کارزار

سعید ابن عبداللهت دستیار

سپه را زپرخاش دارید باز

که من با جماعت گذارم نماز

دو مرد گرانمایه تیغ آختند

دمان پیش روی سپه تاختند

پس آنگه خداوند دنیا و دین

به حجاج مسروق گفت این چنین

که آهنگ برکش ز بهر نماز

که حق را پرستش نماییم ساز

چو حجاج مسروق تکبیر گفت

خروش اذان آن شهنشه شنفت

به پا خاست بهر ادای نماز

سوی ایزد آورد روی نیاز

نمودند یاران بدان پیشوا

برای پرستشگری اقتدا

سپه کاین بدیدند ازهر کنار

همی حمله کردند بر شهریار

کمان ها به زه کرده درتاختند

فزون از شمر ناوک انداختند

برو سینه ی خود دومرد گزین

نمودند آماج پیکان کین

نهشتند کاید درآن دار و گیر

زشست سواران سوی شاه تیر

به میدان از آن لشکر پر غرور

فکندند افزون سوار و ستور

سعید گزین ناگه از پا فتاد

زبس تیر آمد بدان پاکزاد

چو پرداخت شاهنشه دین نماز

بدیدش نگون پیکر سرفراز

ده و سه خدنگش به روشن تنا

رسیده زشست خدنگ افکنا

سپرده به جانان خود پاک جان

پر افشانده بردامگاه جهان

بدان کشته بگریست شه زار زار

دل یاوران شد از آن داغدار