گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
الهامی کرمانشاهی

چو شمر این چنین دیدکان صفدران

ندارند باک از سپاه گران

به کوفی سپه گفت کاین رای نیست

شمارا به پیکارشان پای نیست

چنین گر یکایک نبرد آورند

سرما همه زیر گرد آورند

همه همعنان بر به یاران شاه

بتازید در پهنه ی رزمگاه

به لشگرگه شاه دین رو نهاد

درکینه و جنگ جستن گشاد

ز سویی دگر نابکار و شریر

بداندیش وبدخون حصین نمیر

برون تاخت با لشکر بی شمار

بزد خویش را برصف شهریار

ز سوی دگر عمر و حجاج تاخت

ابا نامداران دین رزم ساخت

سوار و پیاده همه فوج فوج

زهر سو چو دریا درآمد به موج

تو گفتی جهان پر زجوشن شده است

هوا همچو دریای آهن شده است

پر از تیغ شد صحنه ی کارزار

همی تافت چون برق ترک سوار

هژیران دشت یلی یکسره

فتادند در میمنه و میسره

دلیرانه بازو برافراختند

سنان بر کشیدند وتیغ آختند

بکشتند از کوفیان بی شمار

بسی تن فکندند در کار زار

نهشتند بدخواه را چیره گی

قویدستی و سختی و خیره گی

چو دیدند کوفی سواران چنین

نمودندشان تیر باران کین

تو گفتی که بارد زابر بلا

همی تیر در پهنه ی کربلا

عمر گفت یاران ز جا سرکنید

به خرگاه شاه آتش اندر زنید

دلیران دین همچو شیر دژم

گرفتند گرد خیام حرم

به مردی نهشتند کان کار زشت

زند سراز آن فرقه ی بد سرشت

یکی مرد عمروبن قوطه به نام

بد استاد ه در پیش روی امام

به هر سو که رو کردی آن شهریار

سپر ساختی خویش را نامدار

زبس تیر بر پیکر او رسید

زجان دست شست از جهان پاکشید

به پایان – زگرد خیام حرم

پراکنده گشتند اهل ستم

درآن حمله دشمن چو بگریخت خوار

سوی مرکز آمد روان شهریار