گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
الهامی کرمانشاهی

بگویم کنون داستان بریر

که بد پور فرخ نژاد خضیر

علی را همی جنگ ها در رکاب

ابا دشمنان کرده آن کامیاب

براو گرچه بگذشته بسیار سال

نبود از جوانان کس اورا همال

ستایش چه گویم کسی را که اوی

شد ازخون خود بهر دین سرخ روی

ز دامان آن مهتر پارسای

بود دست مدحتگری نارسای

پس از رزم عبدالله بن عمیر

چنین گفت با شه بریر خضیر

که ای رانده جد تو برعرش رخش

مرانیز دستوری رزم بخش

به ناچار آن داور دین پناه

فرستاد او را به آوردگاه

بیامد به میدان سرافراز مرد

رجز خواند و بردشمنان حمله کرد

سه ده مرد از لشکر دیو زاد

بکشت وبیامد به میدان ستاد

یکی مرد بد گوهر ازباب ومام

که او بد یزید بن معقل به نام

به همرزمی پیر کا فور موی

چو دیو دژم از سپه کرد روی

چو آمد بدو گفت کاندر جهان

برآنم که هستی تو از گمرهان

بدو پیر چون رعد بر زد خروش

که ای سست بنیاد نا پاک هوش

بیا تا بهم هردو پیمان کنیم

پس آنگاه رو سوی یزدان کنیم

بخواهیم از کردگار جهان

که هر یک زما باشد از گمرهان

دراین دشت پیکار بی جان شود

به دوزخ بردیو مهمان شود

برآشفت از آن گفته ناپاک مرد

ابا تیغ برنامجو حمله کرد

بزد تیغ برترک پاکیزه خوی

نشد کارگر تیغ بر ترک اوی

دلاور چو این دید بازو فراخت

به یک زخم تیغش به دونیم ساخت

پس آنگاه از پهنه ی رزمگاه

بریر سرافراز شد سوی شاه

بدان رزم مردانه کو کرده بود

فراوان خداوند دینش ستود

بدو گفت کای پیر فرخ سرشت

ز دادار بادت نوید بهشت

برو سوی میدان که پروردگار

کنادت به روز جزا رستگار

بریر این چو از داور دین شنید

به میدان شد و تیغ کین برکشید

فراوان سرافکند وتن کرد پست

به شمشیر مغز دلیران بخست

به ناگه بحیر ابن اوس از کمین

بدان شیر دل تاخت با تیغ کین

بزد تیغ وافتاد از زین سوار

بغلتید بر خاک وبرگشت کار

سرآمد بدان مرد حق نیز روز

برفت از جهان پیر گیتی فروز

روانش چو زین دامگه رسته شد

به پیغمبر پاک (ص) پیوسته شد

چو آگه شد از مرگ او شهریار

برآن کشته ی خویش بگریست زار

سپس گفت آن داور اهل خیر

چه شایسته مردی بدی ای بریر

بی اندازه بادا به دیگر سرای

ترا برتن و جان درود از خدای