گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
الهامی کرمانشاهی

شهنشه چو بشنید آوای پور

شکیب از دلش رفت و ازدیده نور

چو آن شیر کو بچه ی خویشتن

ببیند به زخم گران خسته تن

غریوان و غژمان سوی پهنه تاخت

چنان کافرینش ازو زهره باخت

برآهیخته ذوالفقار دوسر

وزو آتش خشم حق شعله ور

سپه کان بدیدند یکسو شدند

گسسته دم وسست نیرو شدند

چو آمد به بالین فرزند شاه

به دریای خون دیدش اندرشناه

سرو پیکر از تیغ کین چاک چاک

زخاشاک بسترش وبالین زخاک

زاختر فزون زخم بر پیکرش

دو پیکر پدید آمده از سرش

برآورده آه ازدل دردناک

ززین اندر افکند خود را به خاک

به دست وبه زانو همی رفت پیش

چنان تا به بالین فرزند خویش

گرفت آن سر چاک را درکنار

که ازتاج خورشید و مه داشت عار

پس آنگه به رخسار او سود روی

زدش بوسه ها برلب وروی و موی

برافراشت سرزان رخ پر زخون

شدش لعل آن ریش کافور گون

خروشید ازدرد دل چند بار

چنین گفت با دیده ی اشگبار

که بعد از تو ای زاده ی بوتراب

شود خانه ی آفرینش خراب

پس ازتو جوانا ز ابر هلاک

ببارد به فرق جهان تیره خاک

تو رفتی ازین گیتی کینه سنج

بیاسودی از درد و تیمار و رنج

پدر ماند تنها و بی غمگسار

به گرد اندرش دشمن بی شمار

چو شهزاده آوای شه را شنود

دم واپسین دیده از هم گشود

لبان چو گل غنچه از هم شکفت

پدر را درودی فرستاد و گفت

که من رفتم ای باب ناشادمان

تو در پاس بخشنده یزدان بمان

مرا مصطفی (ص) داد جامی پرآب

که بنشاند ازجان من سوز وتاب

ز بهر تو آماده فرموده نیز

بهشتی یکی جام کافور بیز

همی گوید ای تشنه لب کن شتاب

بگیر و بنوش ازمن این جام آب

بگفت این وزین دیر ناپایدار

به سوی نیاکان خود بست بار

شهنشه چون جاندادن اوبدید

تو گفتی که هوش ازسرش بر پرید

روان کرد از خون چشمان دورود

زآهش جهان گشت پر تیره دود

همی گفت پورا – یلا –فرخا

ستاره رخا شکرین پاسخا

مرا یادگار از همایون پدر

چه زود آمدت زندگانی به سر

سرور دلم دیده ی روشنم

خزان کردی از مرگ خود گلشنم

ایا اختر تابناک پدر

چه زود آمدت زندگانی به سر

چنین است هر اختر صبحدم

که تابش فزون دارد وزیست کم

مپندار کز تو فرامش کنم

چو گویم سخن یا که خامش کنم

به گفتار اندر تویی بر زبان

به خاموشی ام یادت اندر روان

بگریم به چهر دلارای تو

ویا بر خرامنده بالای تو؟

ندانم بگریم به زخم سرت

ویا بر پر ازخاک و خون پیکرت؟

بگریم براین کام خشکیده ات

ویا بر دل کام نادیده ات؟

گروهی که کشتندت ای کشته زار

برآرد خداوند ازایشان دمار

مرا ای جوان داغت از پا فکند

نهال حیات من از بن بکند

ببر سوی جدت پیام مرا

به مام و پدر گو پیام مرا

دم دیگر آیم به سوی توشاد

تو را زین ره اندیشه دردل مباد

پس آنگه تن کشته را آن جناب

بیفکند بر زین اسب عقاب