گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
الهامی کرمانشاهی

به دژخیم بد خویش آنگه سرود

که این را به دار اندر آویز زود

به فرموده دژخیم خوارش کشید

نترسید ازحق به دارش کشد

زدش تازیانه به بر پنج صد

که نفرین رسادش به کردار بد

نخستین بدو تازیانه فرود

چو آمد به پاکی خدارا ستود

دوم تازیانه چو بروی رسید

شکیب ازخدا جست و دم درکشید

زدش چون سیم تازیانه به بر

همی خواست آمرزش ازدادگر

به چارم چنین گفت آن بی گناه

که ای دادگر داور هوروماه

گوا باش کایدون به آیین پاک

شدم کشته در یاری دین پاک

به پنجم چنین گفت آن نامدار

که ای پاک یزدان به روز شمار

مراساز بر باغ خلد برین

به پیغمبر و آل پاکش قرین

پس آنگه شد از راز گفتن خموش

همی بود تا از تنش رفت توش

درآن دم ازو تشنگی برد تاب

ازآن ناکسان خواست یک خرعه آب

نیارست یک تن جوابش دهد

زبیم بد اندیش آبش دهد

بلی سر چو در راه جانان دهند

شهیدان حق تشنه لب جان دهند

تنی چند پوزش برآراستند

تن ازچوب دارش رها خواستند

بد اختر نپذیرفت خواهشگری

بیفزود بر خشم وکین گستری

به فرجام یاران خود را سرود

که از دارش آرید پیکر فرود

به زیر آمد ازدار چون مرد پیر

چنین گفت با آن گروه شریر

شماگر ندادیم ازکینه آب

من از حوض کوثر شدم کامیاب

زجام عطا ساقی سلسبیل

به من کرد صهبای مینو سبیل

بگفت این و از این جهان بست بار

به خلد اندر آسوده شد شاد خوار

رسیدش درآن جانفزا گلشنا

درود ازخدا بر روان و تنا

زعشق آید آری چنین کارها

چنین عاشقان راست هنجارها

چنین عاشقان را دهد عشق یار

گهی سر به تیغ و گهی تن به دار

دهند ار چه سرها به میدان عشق

نمیرند هرگز شهیدان عشق

مگو کشته عشاق را زنده اند

مپندار فانی که پاینده اند

تو در بندی آن قوم وارسته اند

به حق بسته از غیر او جسته اند

به دیگر دیار است بنگاهشان

به سوی جهان دگر راهشان

ز دلدارشان هست کام دگر

نشان دگر هست و نام دگر

نه هر کس تواند شکست این طلسم

کجا عالم جان کجا ملک جسم؟