بخش ۶۸ - آگاهی یافتن ابن زیاد از فرار طفلان گرفتار و باز خواستن ازمشکور
زکارش دژم پور مرجانه شد
بدانسان که ازخویش بیگانه شد
بفرمود یاران گمراه را
که آرند آن پیر آگاه را
مراو را به فرمان آن کینه خواه
کشان زار بردند در پیشگاه
چو افکند سویش نگه کینه جوی
زدیدار او پر زچین کرد روی
بگفتا که ای بی خرد روزبان
چه کردی بدان ماهرو کودکان؟
همانا نترسیدی ازکین من؟
ندانستی آن رسم و آیین من؟
که از بند کردی رها دشمنم
کنون شاخ عمرت زبن بر کنم
بدو گفت مشکور کای نابکار
بداندیش دین دشمن کردگار
ازآن شان رها ساختم من زبند
که ازتو به ایشان نیاید گزند
زکیهان خدا هرکه شد بیمناک
زهر بنده ای دردلش نیست باک
تو را گرچه زین کرده آزرده ام
بود زین نکویی که من کرده ام
اگر زنده ماندم مرانام نیک
وگر کشته گردم سرانجام نیک
من آن کرده ام کز نکویان سزاست
تو آن کن که بد گوهران را سزاست
مرا مزد نیکو ز یزدان بس است
تورا گوهر بد نگهبان بس است
پدرشان بکشتی تو از کینه زار
نترسیدی ازخشم پروردگار
به خون پدر کشته گان ریختن
کنون کین نو خواهی انگیختن
گرآن هردو رفتند من بی دریغ
نهادم سر خویش درزیر تیغ
به مینو در از کوری چشم تو
روم چون شوم کشته از خشم تو
شنید این چو بد خو ازآن نیکمرد
مرآن تیره دل را دو رخ گشت زرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.