گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
الهامی کرمانشاهی

چو شد مسلم اندر بهشت برین

زفرو شکوهش تهی شد زمین

به فرمانده ی کوفه ابن زیاد

یکی گفت زان مردم پر فساد

که درکوفه ازمسلم نامدار

دو فرزند مانده به جا یادگار

صدف گشته این مرز و آن دو زبیم

نهانند در وی چو در یتیم

بد اختر پرستنده گان راسرود

که آن هردو راباز یابید زود

بد هر خانه بینید آن کودکان

نمایید ویرانه اش درزمان

چو یک هفته زین ماجرا درگذشت

به ایوان روان قاضی کوفه گشت

مرآن هردو شهزاده را پیش خواند

چو جان و دل اندر برخود نشاند

به ایشان همی مهربانی فزود

زدیده به رخ اشک خونین گشود

چو دیدند آن کودکام بزرگ

که گرید چنان زار مرد سترگ

بگفتندش ای چون پدر مهربان

به ما ازچه داری بدینسان فغان؟

درین مرز مانا زخصم پلید

به فرخ پدرمان گزندی رسید؟

گروهی که بردند فرمان او

نمودند جان ها گروگان او؟

نهادند سر در مدد کاری اش

و یا پا کشیدند ازیاری اش؟

به پاسخ چنین گفت پیر نوان

که ای دو گرانمایه زیبا جوان

همی هستی ازنیستی شد پدید

سوی نیستی باز خواهد چمید

درختی بود زندگانی که مرگ

فرو ریزدش عاقبت بار و برگ

شکیبابی از داور دادگر

بخواهید درمرگ فرخ پدر

که شد کشته از تیغ بد خواه زار

ازآن پس که جست اوبسی کارزار

شکستند پیمان او کوفیان

نبستند بر یاری او میان

دو شهزاده ی داد فرخنده فر

چو گشتند آگه زمرگ پدر

فتادند برخاک زار ونوان

تو گفتی روانشان زتن شد روان

زمانی ز سر رفته بد هوششان

گرفته زمین اندر آغوششان

به بالین آن دو چو ابر بهار

گرستی همی قاضی کوفه زار

چو بگذشت لختی به هوش آمدند

زمرگ پدر درخروش آمدند

گشودند ازدیده خوناب را

چنین مویه کردند سرباب را

که کوشنده نام آورا سرورا

گرانمایه اسپهبدا صفدرا

فروغ جهان بین آزاده گان

به جا مانده از نامور زاده گان

گزین پور عم شاه لولاک را

برادر پسر حیدر پاک را

به رزم آتش خرمن دشمنان

شهاب روان سوز اهریمنان

کجا روی فرخنده بر گاشتی؟

دو فرزند خود زار بگذاشتی؟

چرا راه مینو گرفتی به پیش؟

نبردی دو نوباوه همراه خویش؟

همانا دریغ آمد ای گل تو را

که بر شاخ نالد دو بلبل تورا

به باغ بهشت اندر ای راد سرو

نبودت گریز ازدو نالان تذرو

کجا ای درخت تناور شدی؟

به سر بر که را سایه گستر شدی؟

کجا گشتی ای مهر رخشان نهان؟

که درچشم ما تار کردی جهان؟

کجات آن فروزنده فریلی؟

کجات آن هنرمندی و پر دلی؟

کجا آنهمه مهر با بی کسان؟

پرستاری بی پدر نورسان؟

کجات آنهمه رزم در راه دین؟

پی یاری تاجور شاه دین؟

کجات آن خروشیدن رعدوار؟

به نام آوران درصف کارزار؟

دریغ از تو ای پاک جان همه

که بگسستی از تن توان همه

ببراد دستی که زد برتو تیغ

چرا برتو هیچش نیامد دریغ؟

همانا و خصمی که با تیغ کین

ز پیکر بریدت سر نازنین

دریغا که دور از دیار آمدی

چنین کشته درکوفه زار آمدی

تو دور ازشهنشه شدی و زتو دور

شدند این دو غمناک آواره پور

پس ازمرگ تو ای دلاور پدر

دو پور تو را تا چه آید به سر؟

پس ازتو که مارا شود دلنواز؟

به آواره گی مان شود چاره ساز؟

به مرگ توبد ای سرافراز باب

بناهای آباد گیتی خراب

نه شب باد دیگر جهان را نه روز

نه ماه و نه خورشید گیتی فروز

نه مردی نهد پای مردی به جنگ

نه گردی نشیند به زین خدنگ

نه سر پنجه ای تیغ بازد همی

نه دستی سنان برفرازد همی

چو لختی مرآن هردو فرخ پسر

به مرگ پدر مویه کردند سر