گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
الهامی کرمانشاهی

برآهیخت برنده تیغ ازنیام

چو تندر خروشید و برگفت نام

که مسلم منم مرگ هر بد گهر

علی ولی را برادر پسر

نبی و دوده و هاشمی گوهرم

خدا را یکی تیغ پر جوهرم

منم ناوک شست پروردگار

رها گشته از دست پروردگار

بود مرگ را دشنه ی من دلیل

برون گردن شیر و خرطوم فیل

رها سازم از شست خم کمند

بر ترک چرخ اندر آرم به بند

چو من مرد نبود درین روزگار

مرا شیر حق بوده آموزگار

بگفت این وزد بر سپاه گران

به جنگ اندر آویخت با کافران

چنان آستین برزد از روی خشم

چنان سوی دشمن بیفکند چشم

که یازنده ی ذوالفقار دوسر

به هر جنگ با خیل پرخاشگر

گرفتی کمربند هر نامدار

زبرزن فکندی به بام حصار

شدی هر کجا برق تیغش علم

چو اژدر کشیدی گروهی به دم

زدی هر که را بر میان تیغ کین

دونیمش فکندی به روی زمین

تنی را که شمشیر او سود فرق

برون جستی از تنگ اسبش چو برق

همی کوی و برزن پرازخون نمود

زمین را به رنگ طبرخون نمود

زبس تن به خون اندر آغشته کرد

زمین تا لب بام پر کشته کرد

همی گفت دادار جان آفرین

بدان دست و تیغ آفرین آفرین

سروشان بدو دیده بگماشتند

به تحسینش آوا برافراشتند

که این نامور شیر شمشیر زن

مگر باشدش زآهن و روی تن

که جوید بدین گونه تنها نبرد

درین تنگنا با یکی شهر مرد

چو بسیار آن بدسگالان بکشت

سپه تافت زو روی و بنمود پشت

هیونی دمان ابن اشعث چو باد

سوی پور مرجانه ی بدنژاد