گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
الهامی کرمانشاهی

برفت و بیامد فرستاده زود

بدو برشمرد آنچه بگذشته بود

زکردار مردان مذحج نژاد

هم ازکار فرمانده ی بد نهاد

چو آن داوری مسلم سرفراز

شنید ازفرستاده ی خویش باز

چنین داد یاران خود را پیام

که هان ای دلیران جوینده نام

سرافراز هانی به بند اندر است

گرفتار بد خوی زشت اختر است

برای من این رنج بروی رسید

مر این بار در یاری من کشید

بود گنج اندر دم اژدها

بکوشید کز بند گردد رها

بگفت این و پوشید ساز نبرد

برون شد زکاشانه فرزانه مرد

ز درگاه سالار برخواست غو

همه گرد گشتند مردان گو

بدان شیر مرد از پی کارزار

شدند انجمن چار باره هزار

دوطفل خود آن هاشمی زاد گرد

به بر خواند پنهان به قاضی سپرد

جم اهرمن سوز رزم آزمای

نشست ازبر باره ی باد پای

خروشان و جوشان چو ابر سیاه

همی سوی دژ راند با آن سپاه

علم ها به گردون برافراشتند

به دارای دژ نعره برداشتند

که ای بد گهر دیو پر رنگ و ریو

زجانت برآریم اکنون غریو

همین باره با خاک پست آوریم

تو ناپا کخو را به دست آوریم

هم ایدر بنه پا برون از سرای

که دیگر نمانیم مانی ز جای

ز کوفه یکی بانگ برشد به ابر

چنان چون زیک بیشه غژمان هژیر

زهر سو بدان دشمن کینه ساز

زبان ها به دشنام کردند باز

برآوای گردان پولاد پوش

چو دارنده ی دژ فرا داد گوش

سراسیمه دروزاه ی باره بست

پر اندیشه اندر پس در نشست

نبودش ز یاران تنی شصت بیش

ازآنان تنی چند را خواند پیش

بگفتا خرامید از ایدر به کوی

بدین فتنه جویان نمایید روی

به امید و بیم و به افسون مگر

پراکنده سازید شان سربه سر

بگویید کایدون ز شامی سپاه

بدین سو گروهی رسد کینه خواه

ندارید با آن سپه تاب جنگ

مسازید برخویشتن کار تنگ

شما را ازین فتنه جویی چه سود؟

جز این کز سر خود برآرید دود

برفتند و آن لشگر بی شمار

پراکنده کردند و برگشت کار

وزان بی وفایان نستوده رای

نماندند جز چند تن بربه جای

شبانگه که مسلم زبهر نماز

به سوی پرستشگه آمد فراز

نبد همره آن خداوندگار

به جز سی تن ازمردم نابکار

زمسجد به سوی سرا چون چمید

ازآنان یکی نیز با خود ندید

تفوباد بر روی ورای همه

به پیمان نا دیرپای همه