گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
الهامی کرمانشاهی

به مذحج نژادان رسید آگهی

که کاخ مهی شدز هانی تهی

بزرگان آن دوده گرد آمدند

زهر دربسی داستان ها زدند

به فرجام بستند کین را میان

بجستند ازجا همه همعنان

ز هر سو درفشی برافرا ختند

سوی کاخ بدخواه درتاختند

همه گرد دژ پر ز منجوق شد

درخش ستان ها به عیوق شد

به دارای دژ گفته ها ناپسند

بگفتند هریک به بانگ بلند

که از ما نگشته گناهی پدید

چرا مهتر ما به خون درکشید؟

هم ایدون برآریم ازین باره گرد

بریزیم خون از تن زشتمرد

چو شد باره زآوازشان پر خروش

بدان پور مرجانه بنهاد گوش

بترسید و لختی در اندیشه ماند

سپس قاضی کوفه را پیش خواند

بدو گفت کای مرد پاکیزه رای

به زندان سبک سوی هانی گرای

ببین تا که جانش بر آمد زتن

ویا زنده باشد خبر ده به من

شریح از براو به زندان شتافت

گرفتار بیداد رازنده یافت

سوی پور مرجانه آمد چو باد

بدو مژده از زندگانیش داد

چنین گفت سالار ناپاکرای

که لختی ابر بام این دژ برآی

به مذحج نژادان پر خاشجوی

بگوکز چه دارید این های و هوی؟

اگر بهر هانی است اوزنده است

پی مصلحت پیر دستش ببست

من او را بدیدم کنون تندرست

نباید شما را دگر فتنه جست

بشد قاضی وکرد گفت وشنود

چنان کز بداندیش آمخته بود

چو زانگونه مذحج نژادان سخن

شنیدند زان مرد پر مکر و فن

پارکنده گشتند و رخ تافتند

سوی خانه ی خویش بشتافتند

چو آگاه شد مسلم ارجمند

که گردید هانی گرفتار بند

زغیرت بجوشید خون درتنش

برآورد مو سرز پیراهنش

فرستاد یک تن ز یاران خویش

پژوهنده از پیر فرخنده کیش