گنجور

 
الهامی کرمانشاهی

چنین بد گزین همه نامه ها

که بودی نبشته ابا خامه ها

که شاهنشها دادگر داورا

پدر تاجدارا نیا مهترا

یزید ستمکار بیدادگر

شده تا جور بر به جای پدر

دل ما ندارد بدو مهر چند

که ناپاک خوی است و ناهوشمند

تو را بد پدر پادشاه عراق

بود زآن تو تختگاه عراق

نداریم ما پیشوایی به دین

تویی پیشوای همه راستین

نیاری گر امروز رو درعراق

نماییم فردا همه اتفاق

بر پاک پیغمبر انس و جان

زتو شکوه ها سرکنیم آن زمان

که ما را نبد رهنمایی به دین

به جز پورد ای سید المرسلین

دل ازمهر و پیوند ببرید او

همه هر چه گفتیم نشنید او

شود گر خداوند پرسشگرا

چه گویی درآن دم جواب ورا؟

قدم رنج فرما به مرز عراق

که دیگر نداریم تاب فراق

دگر آنکه ای کارفرمای دین

بهار است و سبز است یکسر زمین

زانبوه گل های با آب و رنگ

همه پهندشت فراخ است تنگ

بشو چند گاهی به ما میهمان

بزرگ است مهمان بر میزبان

چو بر خواند آن نامه ها شهریار

به بر خواند عم زاده ی نامدار