گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
الهامی کرمانشاهی

بدو گفت کاین کرده نبود پسند

به دهر اندر از بخرد هوشمند

همین شب یکی گفت من در پذیر

ازاین مرد پیمان بیعت بگیر

چو برخیزد از جایگاه نشست

تو را با حسین علی نیست دست

تودانی که او زاده ی حیدر است

چو فرخ پدر ضیغم داور است

چو از دست ما گردد امشب رها

بتابد سراز رزم او اژدها

اگر من به جای تو می بودمی

ازین گونه گفتار نشنودمی

مر او را به بیعت درآوردمی

ویا سر به تیغش جدا کردمی

برازنده ی فر پیغمبری

خداوند سر پنجه ی حیدر ی

زمروان چواین گفتش آمد به گوش

بدان مرد بی باک برزد خویش

که هان ای بد اندیش مرد پلید

تو خواهی مرا سرزپیکر برید؟

ویا این امیری که دراین دیار

به حکم یزید است فرمانگذار؟

تورا نیست یارا و این مرد را

که با من سگالید ناورد را

چو رخ زو بتابید گفت:ای ولید

نه ماییم آل رسول (ص) مجید؟

خلافت زیزدان سزاوار ماست

بزرگی و دین پروری کار ماست

علی جانشین نبی بود و بس

پس از وی نبد جز حسن هیچ کس

چو فرخ برادرم بربست رخت

منم درخلافت سزاوار تخت

نه آن زشت بدخو یزید پلید

کزو شوم تر چشم گردون ندید

که کارش نه غیر از قمار و شراب

به خونریزی اهل دین درشتاب

چنین کس که گشته ازو دین تباه

زمن پیروی کردن او مخواه

مجوی از خداوند دین بنده گی

نه زیبد زداور سرافکنده گی

بگفت این و یازنده بالا فراشت

قدم درسرای ولایت گذاشت