گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
الهامی کرمانشاهی

بفرمود کای مهتران سترگ

برآنم که رو داده کاری بزرگ

معاویه بربسته زین نشئه رخت

نشسته یزیدش به بالای تخت

دراین شب گمانم که خواهد ولید

زما اخذ بیعت برای یزید

بدین کار چاره چه و چیست رای

شدن خوب تر یا که ماندن به جای

به پاسخ سرودند کای رهنما

تو داناتری کارها را زما

تو زی او روان شوکه ما هرسه تن

نخواهیم رفتن درآن انجمن

چو گفتند این شه به ایوان خویش

ره از تربت پاک بنهاد پیش

به کاخ ولیدی چو بنمود جای

زخویشان و یاران رزم آزمای

گزین کرد سی مرد خنجر گزار

همه جنگجوی و همه نامدار

شهنشه بدان پاکدینان سرود

که ای نامداران با فر وجود

از یدر بیاید همراه من

بدانجا که خواهم شدن گامزن

درآنجا به بیغوله ای درکمین

نشینید چون ضغیم خشمگین

درآنگه که آواز من بشنوید

درآنجا که من هستم اندر شوید

درآرید دست و بیازید تیغ

مدارید از جنگ جستن دریغ

چو این گفت بنمود زیب سرا

همان نغز دستار پیغمبرا

بپوشید دراعه ی مصطفی

بیفزود زان جامه تن را صفا

گرفت آن خداوند موسی غلام

به کف برعصای رسول انام

سوی والی یثرب آورد روی

شهنشاه و یاران به همراه اوی

چو خور درسرای امارت بتافت

همه برزن وکوی از او نوریافت

نگهبان یثرب شدش پیشباز

ببردش به پاس بزرگی نماز

چو آسود لختی پی گفتگوی

به شه والی یثرب آورد روی

نخستین نمود او چو گفتار سر

زمرگ معاویه دادش خبر

سپس خواند منشور دارای شام

به فرخنده فرزند خیرالانام

بدو گفت: ایدون ترا چیست رای

بیندیش ژرف و به پاسخ گرای

که در کار بیعت چه گویی همی

زمهر و زکین تا چه جویی همی

شهش گفت: نبود سزا ای ولید

که بیعت نهانی کنم با یزید

یک امشب درنگ آر تا صبحدم

کنم هرچه باید همی کردیاد

تو بنشین به گاه و بساز انجمن

بخوان مردمان را بر خویشتن

من آیم بدان انجمن بامداد

کنم هر چه باید همی کرد یاد

که مردم بدانند و آگه شوند

چو من بگروم سربسر بگروند

بدو گفت والی جز این نیست رای

همه هر چه فرمودی آرم به جای

همه کار بندم به دلخواه تو

برو باد دادار همراه تو

چو مروان دون ازولید این شنید

بزد نعره سخت وزجا بردمید