گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
الهامی کرمانشاهی

ز سویی به خیمه درون شهریار

نشسته ز سرتا قدم محو یار

به پایان آن شب شه کامیاب

جهان بین زانی شدش گرم خواب

سراسیمه برداشت ازخواب سر

دو رخساره از آب بیننده تر

بفرمود کاین دم بدیدم به خواب

سگی چند آرند بر من شتاب

سگ ابلقی زان سگان بیشتر

زهر سوی برمن شدی حمله ور

برآنم کسی که سر پر خرد

برد سوی سالار لشگر چه رد؟

بزاده است نستوده اهریمنش

سراپا پلید است و تیره تنش

درآن دم پیمبر بیامد ز اوج

به همراه او از ملک فوج فوج

مرا گفت: کاین قدسیان سربه سر

به امر خداوند پیروزگر

ابا من فرود از فراز آمدند

روان تو را پیشباز آمدند

به مینو شب دیگر آیی چمان

منم میزبان و تویی میهمان

بدیدم همی قدسیان را چو من

رده در رده اندر آن انجمن

سروشی از آن جمله در پیش وصف

یکی شیشه ی سرخ بودش به کف

که این روح پاک ای شه هر چه هست

زبهر چه این شیشه دارد به دست؟

نبی گفت: این قدسی از آسمان

به امر خدای زمین و زمان

بیاورده این شیشه ی تابناک

که ریزند خون تو را چون به خاک

ببوسد تن چاک چاک تو را

کند اندر و خون پاک تو را

ازآن پس برد سوی عرش برین

سپارد به دست جهان آفرین

برای گنهکار احباب ما

نگهدارد آنرا امانت خدا

زگفتار آن شهریار جهان

برآمد زیاران به گردون فغان

نخستین خیابان این نغز باغ

که ازهرگلشن دردل لاله داغ

به عون جهاندار انجام یافت

زپرداخت آن دلم کام یافت