گنجور

 
الهامی کرمانشاهی

زکوفه برون تاخت زی کربلا

به خونریزی شاه اهل ولا

به همراه او از سپاه شش هزار

همه نیزه داران تازی سوار

دگر زاده ی قیس نا پاک زاد

که خود عمرو بد نام آن بد نهاد

ز مردان کاری به همراه اوی

هزاران دو زشت اختر وکینه جوی

پس از وی پی رزم فرخنده شاه

سنان ستم پیشه بسپرد –راه

ز کوفی سواران هزاری چهار

روان گشت با آن تبه روزگار

ودیگر یکی مردبد رای وکام

که خود بود قعقاع فهریش نام

به همراه آن زشت ناپاک دین

هزاری چهار ازسواران کین

پس از وی به بر خواند ابن زیاد

یکی مرد بد گوهر پر فساد

ددو تیره رای از نژاد حرام

که خود شمرذی الجوشنش بودنام

بد آن بد کنش پر فسون وفنا

به آل نبی سخت تر دشمنا

هزاری چهار از سواران به اوی

سپرد ابن مرجانه ی کینه جوی

پس ازشمر خولی علم برفراخت

تکاور سوی رزم دادار تاخت

هزاری سه با وی زکوفی سپاه

همه کینه جوی وهمه دل سیاه

دگر شد روان قشعم نابکار

پی رزم بگزیده ی کردگار

به همراه وی را هزاری سه مرد

همه جنگجویان دشت نبرد

پس از او بد اختر حصین نمیر

برافراخت رایت پی داروگیر

زکوفه بپیمود چون باد رشت

به همره سواران هزاریش هشت

پس از او یکی مستحق عذاب

کجا بود نامش یزید رکاب

به آنان بپیوست وهمراه اوی

هزاری دو بد گوهر کینه جوی

و دیگر ستمکار ناپاکدین

بداندیش عبدالله بن حصین

برفت و ببرد از پی کارزار

زجنگ آزموده سواران هزار

دگر پور اشعث بدان سوی تاخت

درفش از پی کینه جویی فراخت

محمد بدش نام لیکن رسول (ص)

زهمنامی اش بودزار و ملول

مراو نیز با خود سواری هزار

ببرد از پی کوشش وکارزار

ودیگر یکی شوم نا پاک زاد

که خود بد شبث نام آن بد نژاد

به رزم شهنشاه آورد روی

هزار از سواران به همراه اوی

سپاهی که با شاه دین رزم جست

شمارش ندانم به خاطر – درست

مرآن نامه را چون ببستم به کار

چنین گفت دانشورآموزگار

که از کوفه تا کربلا بد سپاه

ستاده پس و پشت هم کینه خواه

زکوفه به تنها پی کارزار

سپه شد برون هفت بیور هزار

جز آن کامد از شام و جای دگر

به پیکار فرزند خیرالبشر

چو شش روز از ماه ماتم گذشت

زگرد سواران زمین تیره گشت

زمین بلا شد کنام هژیر

غوکوس و شیپور برشد به ابر

سوار و پیاده همه فوج فوج

بد انسان که دریا برآید به موج

رسیدند خرگه برافراشتند

به کین سوی شه دیده بگماشتند

بلرزید درزیر نعل سمند

زمین همچو از باد شاخ بلند

شد آن رزمگه پر زاسب و سوار

همه ناوک انداز و خنجر گذار

زبس پیش و پس- خیمه شد –استوار

زمین گشت چون کوهه ی کوهسار

کشیدند قومی در آن دشت نخ

که بد قوتشان موش و مار و ملخ

نکرده به جز سوسماران خورش

زشیر شتریافته پرورش

تفو باد بر روی این تازیان

که سودی ندارند غیر اززیان

خدا را ستایش که درآن سپاه

نبودی تنی از عجم رزمخواه