گنجور

 
ابن یمین

هست کار سعادت دنیا

راست همچون مناره برفین

آفتاب تموز حادثه ها

برگشاده برو- ز تاب کمین

در تزلزل بنای ارکانش

دل برو کی نهند اهل یقین

ناگهانی ز هم فرو ریزد

که امید ثبات دارد ازین

هر کرا آز پیشوائی کرد

باز نشناخت مهر چرخ از کین

هر زمانش زبان حرص کند

آیتی دیگر از هوا تلقین

ما و یاری و کنج عافیتی

که همینست و بس بهشت برین

اینسخن باور از نمیداری

خیز و رنجه شو و بیا و ببین

زانگروهی که سخره شهرند

تا بدانی که نیست ابن یمین