گنجور

 
ابن یمین

ای شده ظاهر پرست باطنت آباد کن

خرقه پاکت چه سود چون بدنت پاک نیست

مرد ره عشق را گر قدمی همدم است

صاحب سجاده و شانه و مسواک نیست

گر بفلک بر کشی دامن رفعت چو مهر

صبح صفت گر ز صدق جیب دلت چاک نیست

روی براه آر چست ترک گرانی بگیر

هر که سبکبار نیست چابک و چالاک نیست

چون بکسی از زرت می نرسد بهره ئی

آنچه تو خوانی زرش ایعجب ار خاک نیست

هر که رسد نزد تو روزی خود میخورد

چون نخورد رزق تو ز آمدنش باک نیست

نیک و بد دهر چون میگذرد لاجرم

ابن یمین زین دو حال خرم و غمناک نیست