هر کرا با خویشتن حالی بود
کی شود خاطر ز تنهائی دژم
با خود اندر کنج عزلت سرخوشست
گر بشادی میگذارد و ر بغم
همدمی کز وی برآساید دلی
گوئیا نامد بهستی از عدم
چون نیم در بنده جاه و منصبی
سهل باشد گر نباشم محتشم
در طلبکاری مالی هم نیم
خود کفافی میرسد از بیش و کم
کنده ئی باید چو سکه تا فلک
در کف او نرم گرداند درم
بر بد و نیک جهان ابن یمین
دل منه چون هست گردان دمبدم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چون که زن را دید فغ، کرد اشتلم
همچو آهن گشت و نداد ایچ خم
از صداع قیل و قال ایمن شدم
چاره دستان مستان چون کنم؟
هر که در اصلش بزرگی بوده است
آن ازو هرگز نگردد هیچ کم
پیل کو جز خدمت شاهی نکرد
چون ز آسیب فنا گردد عدم
زاستخوان او اگر پیلی کنی
[...]
لا فضل فی بلد فینا علی بلد
الا لمکة بیت الله والحرم
فانها فضلت من بین سائرها
بحرمة الدین والاسلام و القدم
سوزنی چون دید با عیسی به هم
بخیه با روی او فکندش لاجرم
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.