گنجور

 
ابن یمین

تا شدست این قصر خرم بزمگاه شهریار

ای بسا خجلت که دارد زو بهشت کردگار

جنه المأوی که بودی پیش ازین پنهان ز خلق

در میان آب کوثر گشت اکنون آشکار

تا فروغ جام گوناگون بصحنش اوفتاد

شد زمین او چو سقف آسمان گوهر نگار

فرق نتوان کرد او را ز آسمان الابد آنک

باشد آن پیوسته سرگردان و هست این برقرار

از تفاخر زیبدش گر سرفرازد بر فلک

چون نهد بر آستانش پای شاه کامکار

شهریار جمله آفاق تاج ملک و دین

آنکه دین و ملک را باشد بذاتش افتخار

صدهزاران نوبهار و مهرگان با کام دل

اینهمایون قصر بادا جشنگاه شهریار