گنجور

 
ابن یمین

گفتیم بکوشش بتوان یافت در آفاق

یاری که توانیم همه عمر بهم بود

سر تا سر آفاق بگشتیم و ندیدیم

یاری که توان گفت که از اهل کرم بود

دیدیم سه یار از همه عالم که در ایشان

آئین صفا بود و دم صدق و قدم بود

یاری که بدست آمد و سر باخت شب و روز

واندر همه حالی بقدم بود قلم بود

و آن یار که بد همدم و دم زد ز سر صدق

صبح است که با ما همه دم در سر دم بود

و آن یار که با ما بوفا بود یکی دم

غیبت ننمود از دل سودا زده غم بود

گر معرفتت هست برون زین مطلب یار

تا عاقبت کار نباید به ندم بود