خدیو کشور را دی بهاء دولت و دین
توئی که ابر کفت لؤلؤ خوشاب دهد
اگر نه فیض تو باشد محیط با همه آب
به تشنگان امل وعده سراب دهد
چو نیست ساقی ما را ز بیم طعنه خلق
مجال آنکه بما جرعه شراب دهد
چه باشد از کرم شاملت که چون دریا
بهر نفس که زند مایه سحاب دهد
بلفظ خویش ز معجون دلگشای بدین
گرفته دل قدری از پی ثواب دهد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بمجلس اندر کان بت مرا شراب دهد
بمن نشاط و ببد خواه من عذاب دهد
یکی چنانکه خدایش همه عذاب دهد
یکی چنان که خدایش همه صواب دهد
گمان برم که بمن آفتاب خواهد داد
[...]
صبا بهر شکن از زلف او که تاب دهد
شکست عنبر سارا و مشک ناب دهد
نگار من چو بعزم صبوح برخیزد
زمانه چهره بمهر سپهر تاب دهد
چو می بنوشد و خوی بر رخش پدید آید
[...]
ز آفتاب اگر خلق چشم آب دهد
ز عارض تو نظر آب آفتاب دهد
مدار شرم توقع ازان حیانا ترس
که بوسه برلب پیمانه بی حجاب دهد
ز دیدن در ودیوار مانعند مرا
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.