گنجور

 
ابن یمین

با خرد گفتم ای مدبر کار

که بدانش چو تو نشان ندهند

چیست حکمت که از خزانه غیب

برگ کاهی به راستان ندهند

بخسیسان دهند نعمت و ناز

اهل دلرا بجان امان ندهند

آنچه با جاهلان سفله دهند

با بزرگان نکته دان ندهند

گنج و دولت دهند نادانرا

با هنر پیشه نیم نان ندهند

سفله بر صدر و اهل دانش را

بغلط ره بر آستان ندهند

گجروان را دهند خرمن ها

قوت یکشب به نیکوان ندهند

مگسان را دهند شکر و قند

با همایان جز استخوان ندهند

عقل گفت اینحدیث نشنیدی

هر که را این دهند آن ندهند