گنجور

 
ابن یمین

ایدل اگر روزی دو سه دنیا نباشد بر مراد

خوش باش کاحوال جهان زانسانکه آید بگذرد

کار جهان برقی بود بر تیرگی رخشان شده

خوش در نظر آید مرا چون رخ نماید بگذرد

بگذار گیتی را و زو بگذر چو دانی این قدر

کز ما در آنکو در جهان روزی بزاید بگذرد

مائیم در دست غمش با نیم جانی غرق خون

ایکاشکی بار غمش چون جان رباید بگذرد

بر ما چو دور خرمی بگذشت و آمد وقت غم

دل شاد باید داشتن کان هم نپاید بگذرد

سیرت بگردان از بدی وز رنج دهر آسوده شو

کز مردم نیکو سیر هر چ آن نشاید بگذرد

از تنگنای آرزو مسکین دل ابن یمین

گر حق بخرسندی دری بر وی گشاید بگذرد