مرا بدرگه دولت پناه سرور عهد
که با جلالت قدرش سپهر اعلا نیست
امید عاطفت آورد ز آنکه میگفتند
که در جهان بفتوت کسیش همتا نیست
بلی ز هر چه شنیدم هزار چندانست
ولی چه سود کز آن هیچ بهره ما نیست
نمیکند نظر مرحمت بابن یمین
ز حال ابن یمینش خبر همانا نیست
جناب حضرت والاش هست دریائی
که چون محیط سپهرش کرانه پیدا نیست
بغیر بنده نبینی بر آن لب دریا
کسیکه مشرب عذبش ازو مهنا نیست
من ار ز ساحل آن تشنه باز میگردم
گناه بخت منست این گناه دریا نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به ستایش و مدح یک پادشاه بزرگ و با جلال میپردازد. او از امید به محبت و عاطفت پادشاه صحبت میکند و میگوید که در جهان کسی همرتبه با او وجود ندارد. شاعر به ناکامی خود در دریافت محبت از پادشاه اشاره میکند و بیان میکند که گرچه اخبار و شایعات زیادی درباره پادشاه شنیده، اما این امر برای او سودی نداشته است. او همچنین به ارتباطی که با پادشاه ندارد، اشاره میکند و میگوید که تنها بندگان در کنار پادشاه هستند و دیگران از او دورند. در نهایت، شاعر احساس ناکامی میکند که اگر از دریای محبت پادشاه بازگردد، این تقصیر بخت اوست و نه نقص در محبت پادشاه.
هوش مصنوعی: در دیاری بودم که در آن به بزرگی و عظمت کسی پناه بردم که مقام و شأن او در بالاترین منزلتها قرار دارد و هیچ چیز دیگری با آن قابل مقایسه نیست.
هوش مصنوعی: امید و محبت تو به من این احساس را به ارمغان آورد که دیگران میگفتند در این دنیا کسی مانند تو وجود ندارد.
هوش مصنوعی: البته از هر چیزی که شنیدهام، به اندازهی هزار برابر بیشتر است، اما چه فایدهای دارد که از آن هیچ سودی برای ما نیست؟
هوش مصنوعی: بابن یمین، که در اینجا به فردی اشاره دارد، از محبت و توجهی که شایستهاش است، محروم است و به همین دلیل از احوال او آگاه نیست. در واقع، به نظر میرسد که او از سوی کسی که باید به او توجه کند، نادیده گرفته شده است.
هوش مصنوعی: حضرت بزرگواری وجود دارد که همچون دریایی است که در دامنه آسمانهایش، هیچ مرزی قابل مشاهده نیست.
هوش مصنوعی: در کنار دریا، تنها بندهای را میبینی که آب شیرینش از او نمیخورد و دیگر کسی نیست.
هوش مصنوعی: اگر من از ساحل به سوی دریا برنگردم و تشنه بمانم، این تقصیر بخت من است و نه تقصیر دریا.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ز مردمان مشمر خویش را به هیات و شکل
که مردمی نه همین هیکل هیولا نیست
به حسن ظاهر و باطن مسلمت نکنند
که این دو هم ز صفتهای روح حیوانیست
وگر تو گویی نطقست مر مرا گویم
[...]
بزرگوارا دانی که نه ز تقصیرست
اگر دعا گو بر درگه تو پیدا نیست
ز روی ظاهر و صورت رهی گر آنجا نیست
رواست؛ زانکه بصورت رهی گرانجا نیست
تو را چو در همه عالم به حسن یکتانیست
ازان به حال منت هیچگونه پروا نیست
تو را به ماه درخشنده نسبتی نکنم
که ماه را رخ گلگون و چشم شهلا نیست
غریب نیست که روی تورشک خورشید است
[...]
شهی که پاس رعیت نگاه میدارد
حلال باد خراجش که مزد چوپانیست
وگر نه راعی خلق است زهرمارش باد
که هر چه میخورد او جزیت مسلمانیست
بحسن روی تو خورشید عالم آرانیست
بلطف رسته دندان تو ثریا نیست
توئی چو سرو ولی سرو ماهرخ نبود
توئی چو ماه ولی ماه سرو بالا نیست
ز جان غلام قد همچو سرو آزادت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.