گنجور

 
ابن یمین

خرم آن کوی که منزلگه یارست آنجا

روز پیروز کسیراست که بارست آنجا

عارضش لاله سیراب و قدش سرو سهی است

بر سر سرو سهی لاله ببارست آنجا

هر خم از چین سر زلف گره بر گرهش

که زهم باز کنی مشک تتارست آنجا

گنج حسن رخ جانان نتوان داد ز دست

گر چه از غالیه صد حلقه مارست آنجا

حبذا منزل جانان که در ایام خزان

از فروغ گل خندانش بهارست آنجا

از خیال رخ دلبر خبرش پرسیدم

گفت خوش باش که او عاشق زارست آنجا

گر چه در بحر غم او بکنار افتادیم

لیک شادیم که امید کنارست آنجا

هر کجا پای نهد هست سر ابن یمین

و ز دو چشم گهر افشانش نثارست آنجا

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode