گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ابن یمین

جهان جود و کرم ای پناه اهل نیاز

بروی خلق در خرمی ز لطف تو باز

شکوه و حشمت و اورنگ تاج دولت و دین

که دین ز دولت تو یافت صد سعادت باز

توئی بمرتبه شاهی که بندد از پی نام

کمر به پیش تو محمود بنده وش چو ایاز

ترا نظیر بگیتی ندید گر چه بسی

بگشت گرد زمین آسمان بعمر دراز

صفای آینه رأی تو کند پیدا

برین صحیفه زنگار فام صورت راز

بهر چه رأی تو روی آورد رضا ندهد

بدین قدر که قضا باشدش در آن همباز

بعهد عدل تو گر کبک را رسد ستمی

بمأمنی نپناهد بجز نشیمن باز

شود بقوت عدل تو پشه پیل افکن

سعادت ار دهدش در هوای تو پرواز

فلک چو صدمت گرز تو دید بر سر خصم

چه گفت گفت که کوپال بیژنست و گراز

ز بهر نصرت و فیروزی کتابه تست

که وقت جنگ بدشمن چو میرسند فراز

اگر بروز بود آفتاب تیغ گذار

و گر بوقت شبیخون سپهر تیرانداز

ز مهر رأی تو پروانه ئی رسد بسها

فتد ز تابش او شمع آسمان بگداز

جهانپناه شها بنده تو ابن یمین

که هست در هنر از جنس خویشتن ممتاز

امید تربیتش هست و دست آن داری

که یابد از کرمت صد هزار نعمت و ناز

کسی که بود بدوران تو برهنه چو سیر

ز خلعتت همه تن جامه شد بسان پیاز

شکم ز خوان عطای تو چار پهلو کرد

اگر چه بود گرفتار جوع کلبی آز

فضایل تو ز اندازه بیش و نقد سخن

مرا کمست و روا باشد ار کنم ایجاز

بمن رسید ز غیری لطیفه ئی که در اوست

عروس فکر مرا درگه زفاف جهاز

کنم بصورت تضمین ادا که آن سخن است

ز بهر بنده حقیقت ز بهر غیر مجاز

هنر مگیر و فصاحت مگیر و فضل مگیر

نه من غریبم و شاه جهان غریب نواز

بحق نعمت عامت که من بدولت تو

که غیر او نکند اهل فضل را اعزاز

بحاتم ار بجهان آید التجا نکنم

باستخوان رسد ار کاردم ز دست نیاز

همیشه تا بگه شیون و بموسم سور

ز ساز و سوز درآید بکوهسار آواز

بگوش تو مرساد از دیار دشمن و دوست

بهیچ حال جز آواز سوز و ناله ساز

 
 
 
رودکی

زمانه اسب و تو رایض، به رای خویشت تاز

زمانه گوی و تو چوگان به رای خویشت باز

اگرچه چنگ نوازان لطیف دست بوند

فدای دست قلم باد دست چنگ نواز

تویی، که جور و بخیلی به تو گرفت نشیب

[...]

عسجدی

اگر چه دیده افعی بخاصیت بجهد

بدانگهی که زمرد بدو بری بفراز

من این ندیدم، دیدم که خواجه دست بداشت

برابر دل من بترکید چشم نیاز

ناصرخسرو

اگر دو دیده افعی به‌خاصیت بکند

بدانگهی که زمرد بدو برند فراز‌،

من این ندیدم و دیدم که میر دست بداشت

برابر دل من بترکید چشم نیاز‌.

قطران تبریزی

بهشت وار شد از نوبهار گیتی باز

در بهشت بر او کرد چرخ گوئی باز

درم درم شده روی زمین چو پشت پلنگ

شکن شکن شده آب شمر چو سینه باز

سرشگ ابر کند هر فراز را چو نشیب

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مسعود سعد سلمان

چو عزم کاری کردم مرا که دارد باز

رسد به فرجام آن کار کش کنم آغاز

شبی که آز برآرد کنم به همت روز

دری که چرخ ببندد کنم به دانش باز

اگر ندارم گردون نگویدم که بدار

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه