مرا ز جور تو ای روزگار سفله نواز
بسیست غصه چگویم که قصه ایست دراز
بناز میگذرانند عمر بیهنران
هنروران ز تو افتاده اند در تک و تاز
زدون نوازی تو هر که بد برهنه چو سیر
لباس گشت وجودش تمام همچو پیاز
مرا که همچو صراحی مدام خون گریم
روا بود که کنم چون پیاله دل پرداز
شکایتی که مرا از جفا و جور تو هست
چو سود نیست ز اطناب میکنم ایجاز
ز راز دل نتوان پیش کس گشاد نفس
کجا کسی که زمانی نگاه دارد راز
من ار چه ز آتش دل شمع وار بگدازم
ز من چنانکه ز پروانه نشنوند آواز
بکنج عزلت از آنم نشسته چون عنقا
که هیچ فضل ندانی تو باز را بر غاز
بسعی تو چو بد و نیک را ثباتی نیست
تو خواه کار دلم را بساز و خواه مساز
ترا بس است خود این سرزنش که از خرفی
بنزد عقل تو یکسان بود نشیب و فراز
گهی نشمین شهباز میدهی بزغن
گهی شکارگه شیر شرزه را بگراز
ندانمت که سرانجام تا ثمر چه دهد
خلاف سرور گیتی چو کرده ئی آغاز
وزیر مشرق و مغرب علاء دولت و دین
که در فضایل از اعیان دهر شد ممتاز
اگر نه چون زغنی بی ثبات پس ز چه روی
بهر هواش چو شهباز میدهی پرواز
گهی دیار خراسان و گه ممالک روم
گهی ممالک کرمان و کشور شیراز
کز و غرض ز بدی قصد نیک مردانست
چه باک پاکتر آید زر طلا ز گداز
دگر ز جور تو دانم که باز می نشود
بر وی اهل خراسان در تنعم و ناز
مگر که سایه یزدان عنان مرکب عزم
چو آفتاب بتابد سوی خراسان باز
علاء دولت و دین کز شرف جنابش را
جهانیان همه چون کعبه میبرند نماز
سخی دلی که جهانی بخشگسال کرم
بفتح باب در او همی برند نیاز
زنان مرحمتش سیر خورده معده حرص
ز آب مکرمتش پر شده دو دیده آز
مثال حکم وی و امتثال گردون هست
مثال شاهی محمود و بندگی ایاز
مه دو هفته منازل از آن برد تنها
که بر صحیفه رویش ز خط اوست جواز
اگر چه کار بد اندیش او کنون چو زرست
ولی سبک چو زرش سر جدا کنند بگاز
بگرد او نرسد خصم در هنر هرگز
نسیم عود کی آید ز بیخ اشتر غاز
زروی کسوت اگر چند امتیازی نیست
ولیک اطلس و اکسون توان شناخت ز خاز
معانیی که ز لفظ وزیر مفهوم است
بنام اوست حقیقت بنام غیر مجاز
جهانپناه وزیرا توئی که باز کنی
دری که هست ز رحمت بروی خلق فراز
مرا ببخت تو ایام وعده ها دادست
وصول کوکبه تست موسم انجاز
ز شوق خدمت تو میل خاطرم بعراق
از آن سرست که اعراب کعبه را بحجاز
بگیر ملک خراسان ولی باستقلال
ممان که کوف شود همنشین با شهباز
توئی که همت تو سر بدان فرو نارد
که در امور جهان با فلک بود همباز
زیمن مدح تو اندر زمانه ابن یمین
نمود در صحف نظم آیت اعجاز
کنند گوهر کان مهر بکر فکرم را
گر از قبول تو یابد گه زفاف جهاز
همیشه تا که بود بر قبای اطلس چرخ
ز صبح و شام علم ز آفتاب و ماه طراز
بعنف گوش بد اندیش چون رباب بمال
بلطف جان نکوخواه همچو چنگ نواز
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر از شاعر، به توصیف ناملایمات و رنجهای زندگی میپردازد. شاعر از ظلم روزگار و بیوفایی آن شکایت میکند و بیان میکند که چگونه انسانها در این دنیا به خاطر اوضاع و شرایط سخت، از هم دور میشوند. او از غم و اندوه خود میگوید و میافزاید که درد دل خود را نمیتواند به کسی بگوید، زیرا کسی را نمییابد که رازدار او باشد. شاعر از بیثباتی روزگار و تغییرات ناگهانی در زندگی دیگران صحبت میکند و به ناتوانی برخی افراد در درک ارزشهای واقعی اشاره میکند.
به طور کلی، این شعر با استفاده از تصاویری زیبا، به بیان تلخیهای زندگی و احساس ناامیدی شاعر از ظلم روزگار میپردازد و در عین حال به فضای امید و محبت نیز اشاره دارد.
هوش مصنوعی: از ظلم و ستم تو، ای دنیاِ پست و بیارزش، غم بسیار در دل دارم. نمیدانم از کجا آغاز کنم، چرا که داستان غمهایم بسیار طولانی است.
هوش مصنوعی: در دل گزراندن زمان، هنرمندانی که در زندگی خود بیفایده به نظر میرسند، به زحمت میکوشند و تلاش میکنند، چون روبروی تو در نبرد و کوشش برای به دست آوردن چیزی هستند.
هوش مصنوعی: هر کسی که از محبت و نوازش تو بینصیب بماند، مانند کسی است که برهنه است و بدون پوشش، در حالی که وقتی وجودش پر از عشق و محبت شود، به طور کامل و زیبا مانند پیازی میشود که لایههایش را کنار زدهاید.
هوش مصنوعی: من که مانند یک پیاله پر از خون گریه میکنم، آیا جایز است که مانند دل شکسته به سوز و گداز برسم؟
هوش مصنوعی: به خاطر ظلم و بیمهری تو، شکایتی دارم که فایدهای ندارد. به همین دلیل، به جای طولانی کردن حرفم، به اختصار بیانش میکنم.
هوش مصنوعی: راز دل را نمیتوان نزد کسی فاش کرد، به ویژه اگر کسی باشد که توانایی حفظ آن را داشته باشد.
هوش مصنوعی: اگرچه قلبم مانند شمع از آتش عشق میسوزد و ذوب میشود، اما صدای من هیچگاه به گوش کسی نخواهد رسید، همچون پروانهای که به خاطر شعله عشق خود را فدای شمع میکند.
هوش مصنوعی: در گوشهی تنهاییام نشستهام مانند پرندهای افسانهای که هیچ کمال و فضیلتی از تو نمیداند. تو هم به مانند غاز، تنها در مسیر خود باقی ماندهای.
هوش مصنوعی: سعی و تلاش تو هیچ تضمینی برای ماندگاری خوبیها و بدیها ندارد؛ پس چه بخواهی دل من را شاد کنی و چه نخواهی، نتیجهٔ کار تو نامشخص است.
هوش مصنوعی: تو دیگر لازم نیست به این سرزنشها توجه کنی، چرا که از نظر عقل تو، پایین و بالا یکسان است و این حرفها ناشی از بیخود بودن است.
هوش مصنوعی: گاهی آشیانهی بلندپروازان را به بزها میدهی و گاهی نیز محل شکار شیرهای وحشی را در اختیار آنها قرار میدهی.
هوش مصنوعی: نمیدانم این کار و راهی که آغاز کردهام، در نهایت به چه نتیجهای خواهد رسید، چرا که به هیچوجه با شادی و خوشی جهان سر و کار ندارد.
هوش مصنوعی: وزیر در دو سوی زمین، یعنی مشرق و مغرب، شخصی است برجسته در دولت و دین که در فضائل از دیگران ممتاز و برتر شده است.
هوش مصنوعی: اگر مانند پرندهای بیثبات نیستی، پس چرا برای خواستههایت مانند بازهای آزاد پرواز میکنی؟
هوش مصنوعی: گاهی به دیار خراسان میروم و گاهی به سرزمین روم، گاهی هم به کرمان و کشور شیراز سفر میکنم.
هوش مصنوعی: هرچند که بدیها هدف نیک مردان را مورد هدف قرار میدهند، اما جای نگرانی نیست چون در نهایت، از ذوب شدن طلا، خالصتر و پاکتر به دست میآید.
هوش مصنوعی: دیگر از ستم تو میدانم که اهل خراسان در آسایش و ناز زندگی نمیکنند.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که برای دستیابی به هدف و ارادهای قوی، نیاز است تا نور divine (الہی) بر سر تصمیمات و اهداف ما بتابد و ما را به سمت خاوار، یعنی خراسان، هدایت کند. این نور میتواند نمادی از راهنمایی و الهام باشد که انسان را در مسیر صحیح قرار میدهد.
هوش مصنوعی: شرافت و قدرت او در دین و دنیا باعث شده که همه مردم مانند کعبه به مقام و منزلت او ارادت و احترام بگذارند و به او روی آورند.
هوش مصنوعی: انسان بخشندهای که دلش پر از سخاوت است، میتواند برکت و نیکیهای بسیاری را به دیگران بدهد و نیازمندان را به خودش جذب کند.
هوش مصنوعی: زنان از بخششهای او سیر شدهاند و دلهایشان از محبت او پر شده است. چشمها نیز از زیباییهای او پر شدهاند و سیراب شدهاند.
هوش مصنوعی: حکام و پادشاهان نمونههایی از اقتدار و قوانین هستند، همانطور که داستان شاه محمود و خدمتگزاری او ایاز نیز نمایانگر رابطه بین قدرت و اطاعت است.
هوش مصنوعی: ماه که دو هفته از مسیر خود را طی کرده، تنها به این دلیل که بر روی چهرهاش نشانی از خط آن شخص خاص وجود دارد.
هوش مصنوعی: اگرچه اکنون کار بدی که او انجام میدهد به گونهای است که مانند طلا به نظر میرسد، اما باید بدانیم که اگر او را از این کار جدا کنند، بیارزش خواهد شد.
هوش مصنوعی: در اطراف او بگرد و مراقب باش، زیرا دشمن هرگز به تواناییهای او دسترسی نخواهد یافت. همچون بوی خوش عود که از ریشهاش به مشام نمیرسد.
هوش مصنوعی: اگرچه پوشش ظاهری ارزش چندانی ندارد، اما با پارچههای گرانبها و ممتاز میتوان شخصیت و عمق وجود فرد را شناخت.
هوش مصنوعی: این بیت به این موضوع اشاره دارد که معناهایی که از واژه "وزیر" به ذهن میآید، به خاطر وجود خود واژه است، اما حقیقت واقعی آن به چیز دیگری مرتبط میشود که از آن به عنوان "غیر مجاز" یاد میشود. به عبارت دیگر، مفهوم واقعی و عمیق چیزی بیشتر از معنای ظاهری آن است.
هوش مصنوعی: تو مانند یک پناهگاه و وزیر هستی که دری را برای نیکی و رحمت به روی مردم باز میکنی.
هوش مصنوعی: بخت من، ای دوست، روزهای وعده را به من هدیه داده و زمان رسیدن به مقام و آرزوی تو را فرا رسیده است.
هوش مصنوعی: به خاطر عشق به خدمت به تو، دل من به عراق متمایل شده است، همانطور که اعراب به کعبه در حجاز جذب میشوند.
هوش مصنوعی: بگیر حکومت خراسان را، اما مراقب باش که وابسته نشوی؛ زیرا ممکن است همچون کوف، همنشین و همسخن با پرندگان بزرگ و شجاع شوی.
هوش مصنوعی: تو کسی هستی که همت و تلاش تو باعث میشود سر خود را به پایین بیاوری، چون در کارهای جهان با آسمان و ستارهها همداستان هستی.
هوش مصنوعی: ابن یمین در زمان خود، در شعرهایش به ستایش تو پرداخت و کارهایش به گونهای است که مانند معجزهای در کتابها جلوهگری میکند.
هوش مصنوعی: اگر گوهر عشق و محبت فکر من به تو برسد، اگر تو را بپذیری و به زناشویی با من تن در دهی.
هوش مصنوعی: در هر زمان، بر لباس ارزشمند آسمان، نشانههایی از تابش خورشید و ماه دیده میشود.
هوش مصنوعی: با دقت به صحبتهای عاقلانه گوش بده، مانند سازی که به آرامی نواخته میشود. با محبت و لطافت به جان نیکوخواه نزدیک شو، مثل نوازندهای که با چنگ مینوازد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زمانه اسب و تو رایض، به رای خویشت تاز
زمانه گوی و تو چوگان به رای خویشت باز
اگرچه چنگ نوازان لطیف دست بوند
فدای دست قلم باد دست چنگ نواز
تویی، که جور و بخیلی به تو گرفت نشیب
[...]
اگر چه دیده افعی بخاصیت بجهد
بدانگهی که زمرد بدو بری بفراز
من این ندیدم، دیدم که خواجه دست بداشت
برابر دل من بترکید چشم نیاز
اگر دو دیده افعی بهخاصیت بکند
بدانگهی که زمرد بدو برند فراز،
من این ندیدم و دیدم که میر دست بداشت
برابر دل من بترکید چشم نیاز.
بهشت وار شد از نوبهار گیتی باز
در بهشت بر او کرد چرخ گوئی باز
درم درم شده روی زمین چو پشت پلنگ
شکن شکن شده آب شمر چو سینه باز
سرشگ ابر کند هر فراز را چو نشیب
[...]
چو عزم کاری کردم مرا که دارد باز
رسد به فرجام آن کار کش کنم آغاز
شبی که آز برآرد کنم به همت روز
دری که چرخ ببندد کنم به دانش باز
اگر ندارم گردون نگویدم که بدار
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.